منجز منجز بر آورنده نیاز، شکمروان، چست نیاز بر آورده روا شده (حاجت) وفا شده (وعده)، وفا کننده (وعده) روا کننده (حاجت)، چست چالاک، داروی مسهل فرهنگ لغت هوشیار
منجز منجز حاجت رواشده. برآورده شده. وفاشده، قطعی. مسلم. رجوع به مدخل بعد شود. - عقد منجز. رجوع به ذیل عقد شود لغت نامه دهخدا
منجز منجز وفاکننده وعده و رواکننده حاجت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : همه امرش به کام دل روان باد همه آهنگ او را دهر منجز. منجیک. ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) ، داروی مسهل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) لغت نامه دهخدا