مایۀ ناز و بزرگی و آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (از آنندراج). مایۀ ناز و بزرگی و مفخرت و آنچه بدان نازند. (ناظم الاطباء). مفخرت. (از اقرب الموارد) ، هنر. (زمخشری). هنر و ستودگی مردم. ضد مثلبه. (منتهی الارب). هنر و ستایش. (آنندراج). هنر و کار نیک. ج، مناقب. (ناظم الاطباء). کار نیک. ضد مثلبه. (از اقرب الموارد). رجوع به منقبت و منقبه شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ در میان دو خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راه تنگ در میان دو خانه که نتوان از آن گذشت. (از اقرب الموارد) ، دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جسر و پل. (ناظم الاطباء)
مایۀ ناز و بزرگی و آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (از آنندراج). مایۀ ناز و بزرگی و مفخرت و آنچه بدان نازند. (ناظم الاطباء). مفخرت. (از اقرب الموارد) ، هنر. (زمخشری). هنر و ستودگی مردم. ضد مثلبه. (منتهی الارب). هنر و ستایش. (آنندراج). هنر و کار نیک. ج، مناقب. (ناظم الاطباء). کار نیک. ضد مثلبه. (از اقرب الموارد). رجوع به منقبت و منقبه شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ در میان دو خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راه تنگ در میان دو خانه که نتوان از آن گذشت. (از اقرب الموارد) ، دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جسر و پل. (ناظم الاطباء)
منقبه. منقبت: به گاه منقبه چون خانه براهیم است به وقت مظلمه چون قبۀ سلیمان است. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفاج 1 ص 63). اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست. خاقانی. رجوع به منقبه و منقبت شود
منقبه. منقبت: به گاه منقبه چون خانه براهیم است به وقت مظلمه چون قبۀ سلیمان است. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفاج 1 ص 63). اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست. خاقانی. رجوع به منقبه و منقبت شود
منقبت در فارسی ستای انگیز، کوچه تنگ کوچه آشتی کنان، راه کوهستانی آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب
منقبت در فارسی ستای انگیز، کوچه تنگ کوچه آشتی کنان، راه کوهستانی آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَه در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
مثقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه. سوزنی (یادداشت ایضاً). با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
مِثقَب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه. سوزنی (یادداشت ایضاً). با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاَّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
خنور تر نهادنی. (منتهی الارب). خنوری که در آن دارو رادر آب آغشته کرده می خیسانند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن دارو یا مویز خیسانند. (از اقرب الموارد)
خنور تر نهادنی. (منتهی الارب). خنوری که در آن دارو رادر آب آغشته کرده می خیسانند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن دارو یا مویز خیسانند. (از اقرب الموارد)
دیگ سنگین. ج، مناقع. (مهذب الأسماء). ظرفی است خردتر یا دیگچه که شیر و خرما نهند و کودکان را خورانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). دیگ سنگین خرد که در آن شیر و خرما نهند و به کودکان خورانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دیگ سنگین. ج، مناقع. (مهذب الأسماء). ظرفی است خردتر یا دیگچه که شیر و خرما نهند و کودکان را خورانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). دیگ سنگین خرد که در آن شیر و خرما نهند و به کودکان خورانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
منقضه. مؤنث منقض. رجوع به منقض شود. - کواکب منقضه، شهابها. شهب. خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در ’رسالۀ آثار علوی’ آرد: ’فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که مادۀ حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد از این بالا رود تا آنگاه که [از سر] زبرین [به جوهر] رسد، [آتشش] در وی گیرد و شعله شود و بر این بخار بررود به زودی، و چون به دیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرومیرود او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد. اگر وضعش از شرق به غرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق به مغرب رود و اگر وضعش از شمال به جنوب بودکواکب منقضه از شمال به جنوب رود و جملۀ حرکات بر حسب وضع از جوانب آفاق بود. و اگر اندر زاویه بود به انعطافی یا تقویسی حرکت آن کوکب منقضه بر حسب آن شکل بود و اگر دو طرف او باریک بود و میانش غلیظ بود... و میانش باریک کوکب منقضه ابتدا و انتهای حرکت بزرگ و در میان حرکت خرد [نماید] و سبب آنکه مستطیل بینند و مدتی بماند، آن است که آتش در ابتدا بازگیرد و سخت و سبک برود و به انتهای او رسد هنوز ابتدا تمام نسوخته باشد و شعلۀ او مرئی باشد، چون تمام بسوزدفرومیرد و ناپدید شود’. ابوریحان بیرونی در التفهیم منقضه را به ’انداخته’ ترجمه و تعبیر کرده است. (تعلیقات چهارمقاله) : از میان خاک و آب... این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه و ذوالذؤابه. (چهارمقاله ص 9). تیزی که چون کواکب منقضه گاه رجم باریش بلمۀ شب تیره قران کند. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 435)
منقضه. مؤنث منقض. رجوع به منقض شود. - کواکب منقضه، شهابها. شُهُب. خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در ’رسالۀ آثار علوی’ آرد: ’فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که مادۀ حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد از این بالا رود تا آنگاه که [از سر] زبرین [به جوهر] رسد، [آتشش] در وی گیرد و شعله شود و بر این بخار بررود به زودی، و چون به دیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرومیرود او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد. اگر وضعش از شرق به غرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق به مغرب رود و اگر وضعش از شمال به جنوب بودکواکب منقضه از شمال به جنوب رود و جملۀ حرکات بر حسب وضع از جوانب آفاق بود. و اگر اندر زاویه بود به انعطافی یا تقویسی حرکت آن کوکب منقضه بر حسب آن شکل بود و اگر دو طرف او باریک بود و میانش غلیظ بود... و میانش باریک کوکب منقضه ابتدا و انتهای حرکت بزرگ و در میان حرکت خرد [نماید] و سبب آنکه مستطیل بینند و مدتی بماند، آن است که آتش در ابتدا بازگیرد و سخت و سبک برود و به انتهای او رسد هنوز ابتدا تمام نسوخته باشد و شعلۀ او مرئی باشد، چون تمام بسوزدفرومیرد و ناپدید شود’. ابوریحان بیرونی در التفهیم منقضه را به ’انداخته’ ترجمه و تعبیر کرده است. (تعلیقات چهارمقاله) : از میان خاک و آب... این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه و ذوالذؤابه. (چهارمقاله ص 9). تیزی که چون کواکب منقضه گاه رجم باریش بلمۀ شب تیره قران کند. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 435)
آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب
آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب
منقضه در فارسی مونث منقص فرو میرنده انداخته نیزک مونث منقض یا کواکب منقضه ابو حاتم اسفزاری در} رساله آثار علوی {آرد (چا. تهران 1319) : (فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد ازین بالا رود تا آنگاه که (از سر) زبرین (بجوهر) آتش رسد (آتشش) دروی گیرد و شعله شود و برین بخار بر رود بزودی و چون بدیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرو میرد و او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد، اگر وضعش از شرق بغرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق بمغرب رود و اگر وضعش از شمال بجنوب بود کواکب منقضه از شمال بجنوب رود... {بیرونی در التفهیم منقضه را به} انداخته {ترجمه و تعبیر کرده است (التفهیم ص قلب) توضیح مرحوم قزوینی در متن چهار مقاله} منقضه {بتشدید ضاد آورده در ترجمه عربی چهار مقاله (ص 15) نیز چنین ضبط شده اما دزی در ذیل قاموسهای عربی (ج 2 ص 713)} المنقضه) (بضم میم و فتح نون و قاف مشدد و ضاد) بمعنی شهب آورده و قول اول اصح است
منقضه در فارسی مونث منقص فرو میرنده انداخته نیزک مونث منقض یا کواکب منقضه ابو حاتم اسفزاری در} رساله آثار علوی {آرد (چا. تهران 1319) : (فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد ازین بالا رود تا آنگاه که (از سر) زبرین (بجوهر) آتش رسد (آتشش) دروی گیرد و شعله شود و برین بخار بر رود بزودی و چون بدیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرو میرد و او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد، اگر وضعش از شرق بغرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق بمغرب رود و اگر وضعش از شمال بجنوب بود کواکب منقضه از شمال بجنوب رود... {بیرونی در التفهیم منقضه را به} انداخته {ترجمه و تعبیر کرده است (التفهیم ص قلب) توضیح مرحوم قزوینی در متن چهار مقاله} منقضه {بتشدید ضاد آورده در ترجمه عربی چهار مقاله (ص 15) نیز چنین ضبط شده اما دزی در ذیل قاموسهای عربی (ج 2 ص 713)} المنقضه) (بضم میم و فتح نون و قاف مشدد و ضاد) بمعنی شهب آورده و قول اول اصح است