جدول جو
جدول جو

معنی منفسخ - جستجوی لغت در جدول جو

منفسخ
فسخ شده، لغوشده، برانداخته شده، از اثر افتاده
تصویری از منفسخ
تصویر منفسخ
فرهنگ فارسی عمید
منفسخ(مُ فَ سِ)
برانداخته شده از عهد و بیع و نکاح و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قراردادی که فک شده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). فسخ شده. لغوشده. باطل شده، فاسد و تباه. (غیاث) ، گسیخته. ازهم بازشده. متلاشی شده. ازهم پاشیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عصبهایی نهند که منفسخ شده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 40).
- منفسخ شدن، از هم پاشیدن. شکسته شدن. از هم گسیختن. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : طینتم چون عهد جوانی منفسخ شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108)
لغت نامه دهخدا
منفسخ
گشاده دلباز بر انداخته فسخ شده بر انداخته شده لغو شده (عهد بیع نکاح و جز آنها)
فرهنگ لغت هوشیار
منفسخ((مُ فَ س))
فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن ها)
تصویری از منفسخ
تصویر منفسخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفسح
تصویر منفسح
گشوده، وسیع، گشاده دل، شاد و خرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
نسخه گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ سِ)
رطب از پوست برآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفساق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِ)
آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. (غیاث) (آنندراج). باددار. نفاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبۀ غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلیل نشود و باقی اجزای آن غذا و دوا گردد مانند لوبیا و زنجبیل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همین مأخذ و کتاب دوم قانون ص 150 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
دمۀ آهنگران. ج، منافخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دمۀ آهنگران و آن پوست حیوان باشد که از آن باد به آتش می رسانند. (غیاث) (آنندراج). منفاخ
لغت نامه دهخدا
نوعی مار. (دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
نفس کش و دهان و سوراخ. (ناظم الاطباء). دهانه ها. ج، منافس. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
گرانمایه و مرغوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر چیز گرانمایه و مرغوب و نفیس. منفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ / فَ)
مال منفس، مال بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
نسخه گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). نوشته شده و نقل کرده شده. (ناظم الاطباء) : در هر شخص انسانی از نسخۀ وجود آدم و حوا نسخۀ دیگر منتسخ شد به وجود ازدواج روح جزوی و نفس جزوی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 96) ، بعضی به معنی رد کرده شده نیز نوشته اند. (غیاث) (آنندراج). در غوامض سخن نوشته که اگرچه منتسخ از انتساخ به معنی نسخه گرفتن مشتق است، اما فارسیان به فتح را به معنی منسوخ استعمال کرده اند. (آنندراج) :
هر آیت کمال که پیش از تو حکم یافت
آن حکم منتسخ شد و آن نسخه ابتر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نسخه گیرنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه نسخه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء) ، ناسخ. (از آنندراج). آنکه محو می کند و نسخ می نماید. (ناظم الاطباء) :
رقمش منتسخ چهرۀ یار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم آهنگران. منفخ. (مهذب الاسماء). دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان باد کنند. (از اقرب الموارد) ، بوری. نی زرگری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کورۀ آهنگران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ سِ)
بنفسج. بنفشه. (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سِ)
مکان منفسح، جای گشاده. (ناظم الاطباء). گشاد. وسیع. فسیح: عرصۀ اومید منفسح است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).
- منفسح گردانیدن، گشاد کردن. وسیع کردن: مجال سوار و پیاده منفسح گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 250).
، شادمان و خرم و گشاده دل. (ناظم الاطباء) : تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود... (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به انفساح شود، مراح منفسح، مراح بسیارستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سِ)
تباه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضِ)
جراحت گشاده و فراخ. (آنندراج). گشاده و فراخ شده از جراحت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو آب ریزان. (آنندراج). دلو آب ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت گرینده، کوهان شتر شکسته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دمیده شده. (ناظم الاطباء). بادکرده. آماسیده. نفخ کرده.
- منفوخ شدن، باد کردن. آماسیدن. نفخ کردن: زهار و تهی گاه هر دو منفوخ شود و برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، کلان شکم، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسو. جبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَسْ سِ)
گوشت مرده ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفسخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَسْ سِ)
نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که آن عضورا پاره پاره می کنند. (غیاث) (آنندراج). المی است که گویی موضع آن از هم بازمی شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از پانزده وجعی که دارای اسم هستند. شیخ الرئیس در قانون، در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: سبب الوجع المفسخ هو ماده ما تتخلل بین العضل و غشائها فتمتد الغشاء بل العضله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفاخ
تصویر منفاخ
دمه دمه آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
گشاد گشاده: (مکانی منفسح { شاد خرم گشاده دل
فرهنگ لغت هوشیار
بر اندازنده، پاجینگر نسخ کرده شده، نسخه گرفته شده، نسخه. نسخ کننده زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسخه
تصویر منفسخه
مونث منفسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
((مُ فَ س))
شاد، خرم، گشاده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
((مُ فَ سَ))
گشاد، گشاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
((مُ تَ س))
نسخ کننده، زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ فارسی معین