معنی منفسح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با منفسح
منفسح
منفسح
مکان منفسح، جای گشاده. (ناظم الاطباء). گشاد. وسیع. فسیح: عرصۀ اومید منفسح است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288). - منفسح گردانیدن، گشاد کردن. وسیع کردن: مجال سوار و پیاده منفسح گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 250). ، شادمان و خرم و گشاده دل. (ناظم الاطباء) : تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود... (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به انفساح شود، مراح منفسح، مراح بسیارستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منفسح
منفسح
بنفسج. بنفشه. (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود
لغت نامه دهخدا
منفسخ
منفسخ
گشاده دلباز بر انداخته فسخ شده بر انداخته شده لغو شده (عهد بیع نکاح و جز آنها)
فرهنگ لغت هوشیار
منفسخ
منفسخ
فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن ها)
فرهنگ فارسی معین
متفسح
متفسح
وسیع و فراخ و گشاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که جا میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که به خوشی و وسعت نشانیده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفسح شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.