جدول جو
جدول جو

معنی منعکسه - جستجوی لغت در جدول جو

منعکسه
مونث منعکس
تصویری از منعکسه
تصویر منعکسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منعکس
تصویر منعکس
انعکاس یافته، عکس پذیرفته، برگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
با کسی بچیزی بخیلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با کسی در چیزی مکاس کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن. مکاس. (مصادر زوزنی). در معامله آزمندی کردن و بها را کم کردن. (از اقرب الموارد). چک و چانه زدن. کندوکاش کردن در بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ رَ)
تأنیث منکسر. رجوع به منکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث منفوس. زاده. زائیده. و منه الحدیث: ما من نفس منفوسه الا و قد کتب مکانها من الجنه او النار. (از منتهی الارب). رجوع به منفوس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ قِ دَ / دِ)
تأنیث منعقد. منعقده. رجوع به منقعد شود، نزد فقها یکی از انواع سوگند باشد. معقوده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث منکوس، کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مراد از ’ذورحم منکوسه’، در حدیث شریف مأبون است، لانقلاب شهوته الی دبره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث معکوس. ج، معکوسات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معکوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَسْ وَ)
به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
مخالفت داشتن و برعکس بودن. (ناظم الاطباء) ، عکس کردن کلام. بر عکس کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، موی پیشانی یکدیگر گرفتن. عکاس. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ رَ / رِ)
مناکره. رجوع به مناکره شود، (اصطلاح نجوم) آن است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی. (التفهیم ص 485). بودن کوکب لیلی در خانه کوکب نهاری یا بعکس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کارزار کردن. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن و با هم جنگیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مقاتله. محاربه. و گویند: بینهما مناکره. قال ابوسفیان: ’ان محمداً لم یناکر احداً الا کانت معه الأهوال’. (از اقرب الموارد). رجوع به مناکرت و مناکره شود، با کسی به دها و زیرکی نبرد کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
با کسی نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح کردن. (آنندراج). شوهر دادن زن را. نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
با همدیگر دشوارخویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منعطفه
تصویر منعطفه
مونث منعطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
منعقده در فارسی مونث منعقد: بسته بسته شده مونث منعقد: (شروع در ارسال و انفاذ امتعه ممالک محروسه ایران از جانب کارگزاران دولت علیه باکسپوزیسیونهای منعقده در دول خارجه (بزمان ناصرالدین شاه) (الماثر و الاثار 128)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیده (عکس پذیرفته)، باز تابیده، برگشته واژگون، پرتو افکن عکس پذیرفته، انعکاس یافته (چنانکه چهره شخص در آیینه)، پرتو افکننده، برگشته منقلب شده واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوسه
تصویر معکوسه
مونث معکوس، جمع معکوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوسه
تصویر مندوسه
سوسک
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوسه
تصویر منحوسه
مونث منحوس، جمع منحوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماکسه
تصویر مماکسه
مماکست در فارسی: زفتی زفتی ور زیدن، پا فشاری گزاف ورزی، چانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
مونث منکسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسره
تصویر منکسره
منکسره در فارسی مونث منکسر و مردم دلشکسته مونث منکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکره
تصویر مناکره
((مُ کَ رَ یا کِ رِ))
با هم جنگیدن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
((مُ عَ کِ))
انعکاس یافته، برگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
بسته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
بازتاب، باز تابش، بازتابیده، پژواکیده
فرهنگ واژه فارسی سره
بازتابیده، انعکاس یافته، نمایان، پدیدار، نمودار، تابش یافته، برگشته، واژگون، ثبت شده، درج شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد