جدول جو
جدول جو

معنی منع - جستجوی لغت در جدول جو

منع
بازداشتن کسی از کاری یا چیزی
تصویری از منع
تصویر منع
فرهنگ فارسی عمید
منع
باز داشتن برکم بژکم باز گیری باز گری آب جوی ار ز بحر باز گری بحر را زان سپس شمر شمری (سنائی) (شمر حوض خرد و کوچک را گویند) خرچنگ خود دار خود داری کننده باز داشتن جلوگیری کردن، جلوگیری ممانعت: (معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج) (کشف الاسرار 502: 2) یا منع تعقیب. جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم
فرهنگ لغت هوشیار
منع
((مَ))
بازداشتن، دور کردن
تصویری از منع
تصویر منع
فرهنگ فارسی معین
منع
بازداری
تصویری از منع
تصویر منع
فرهنگ واژه فارسی سره
منع
بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منعم
تصویر منعم
مورد احسان و نیکی قرار گرفته، نعمت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعدم
تصویر منعدم
نابود شونده، نابود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعقد
تصویر منعقد
بسته شده، سفت شده، لخته شده مثلاً خون منعقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
قوی شدن، استوار شدن، چیره شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امنع
تصویر امنع
استوارتر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
انعکاس یافته، عکس پذیرفته، برگشته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
با عز و ارجمندی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
استوار و قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن. (آنندراج) ، چیره شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
اسب نیکو که در رفتار گردن دراز کند همچو زاغ وآنکه سر بلند نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب رهوار که گردن خود همچون زاغ دراز کند و گویند آنکه سر خود بلند دارد و بر بالای او مزیدی نباشد. (از اقرب الموارد) ، گول بابانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق بابانگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه منعب، ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر تیزرو. ج، مناعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَش ش)
پیراهن درپی پذیرفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). پیراهن درپی زده. (ناظم الاطباء). پیراهن رقعه دوخته شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُعِ)
نشاطدهنده. برخیزاننده. افزاینده: فلان دارو منعش حرارت غریزی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطط)
ثوب منعط، جامۀ دریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منعمین
تصویر منعمین
جمع منعم: (عثامنه و منعمین ایران آنرا با قند و غیره ترکیب میکنند و استعمال مینمایند) (الماثرو الاثار. 113)
فرهنگ لغت هوشیار
رخشاندن، باز تاباندن، واژگون کردن انعکاس دادن، پرتو افکن کردن، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخن نرم توانگر بهره رسان آساینده انعام داده احسان کرده شده، جمع منعمین نعمت دهنده احسان کننده بخشش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکس شدن
تصویر منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکن کردن، واژگون شدن منقلب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد شدن
تصویر منعقد شدن
بسته شدن (عهد و پیمان و غیره)، سفت شدن (مایع)، بر پا شدن: (مجلس عقد آقای... و دوشیزه ... در... منعقد شده)
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیده (عکس پذیرفته)، باز تابیده، برگشته واژگون، پرتو افکن عکس پذیرفته، انعکاس یافته (چنانکه چهره شخص در آیینه)، پرتو افکننده، برگشته منقلب شده واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
منعقده در فارسی مونث منعقد: بسته بسته شده مونث منعقد: (شروع در ارسال و انفاذ امتعه ممالک محروسه ایران از جانب کارگزاران دولت علیه باکسپوزیسیونهای منعقده در دول خارجه (بزمان ناصرالدین شاه) (الماثر و الاثار 128)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکسه
تصویر منعکسه
مونث منعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
استواری و قوی شدن، باز ایستادن، چیره شدن برآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنع
تصویر امنع
با عز و ارجمندی، منیع تر، بلندتر، استوارتر، بلند پایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نالدیس از ریشه پارسی نالدار سخت سم ستور نعل کرده. یا عین منعل. در شیوه خط ثلث سه قسم عین (ع) است: منفل فم الاسد فم الثعبان (حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس)، در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول (ء) را گویند (حاشیه دیوان خاقانی. چا. عبد) (تعلیقات دیوان خاقانی سج. 1034) : (گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم ک) (خاقانی. سج. 261)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
((تَ مَ نُّ))
استوار شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منع کردن
تصویر منع کردن
بازداشتن، جلوگیری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعقد کردن
تصویر منعقد کردن
بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
بسته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعکس کردن
تصویر منعکس کردن
بازتابیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
بازتاب، باز تابش، بازتابیده، پژواکیده
فرهنگ واژه فارسی سره