جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منعقد کردن

منعقد کردن

منعقد کردن
برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار

منعقد کردن

منعقد کردن
بستن، سفت کردن، تنظیم کردن، برپا کردن، برگزار کردن، تشکیل دادن، ترتیب دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

منعکس کردن

منعکس کردن
رخشاندن، باز تاباندن، واژگون کردن انعکاس دادن، پرتو افکن کردن، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار

میعاد کردن

میعاد کردن
وعده کردن: (به... مرو شاهجان... حامی نشانده بودند با سلاح و میعاد کرده که نیم شب هنگام مناجات حاضر شوند)
میعاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار