جدول جو
جدول جو

معنی منصوب - جستجوی لغت در جدول جو

منصوب
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده، برپاشده
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
فرهنگ فارسی عمید
منصوب
دست نشان دست نشانده گماشته بر گماشته، برپا برپا شده نصب کرده شده بر پا کرده، بشغلی گماشته، کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه (زیر) یا تنوین مفتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منصوب((مَ))
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
فرهنگ فارسی معین
منصوب
تعیین، برگماشته، نصب شده، نصب، برپا، قایم، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصور
تصویر منصور
(پسرانه)
یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مندوب
تصویر مندوب
انتخاب شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکوب
تصویر منکوب
مصیبت دیده، دچار نکبت شده، رنج دیده، سختی کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
چیزی که به زور و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
دارای نسبت، نسبت داده شده، قوم و خویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوص
تصویر منصوص
حدیث یا سخنی که با نص گفته شده، محقّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
غارت شده، چپاول شده، تاراج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصور
تصویر منصور
نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود، حیله و گویند: ’سوی فلان منصوبه’ و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رفته مانند دابه و عجوز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ)
چیزی برپاکرده شده. منصوبه، تدبیر کار. (غیاث) (آنندراج) ، یکی از هفت بازی نرد. (فرهنگ رشیدی). نام بازی هفتم از هفت بازی نرد. (غیاث) (آنندراج). بازی ششم ازهفت بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (غیاث). به معنی شطرنج. (آنندراج) :
شد خاطر تو پاسخ منصوبۀ شطرنج
شد فکرت تو حاصل آرایش معدن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 636).
کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت. (سندبادنامه ص 160).
چو بهرام این چنین شطرنج را باخت
ملک پرویز منصوبۀ دگر ساخت
بدان آمد که یک منصوبه بازد
که با پیلان بهم شهمات سازد
در آن گرمی که بهرام اسب می تاخت
به بازی شاه را منصوبه ای ساخت.
نظامی.
چنان پنداشت آن منصوبه را شاه
که خسروباخت آن شطرنج ناگاه.
نظامی.
اما شطرنجی باختند که به منصوبۀ شهامت خصم شهمات شد. (جوامعالحکایات عوفی ج 1 ص 18 و 19) ، بساط شطرنج و این مجاز است و با لفظ نشستن و چیدن و پیش شدن و باختن و دیدن و پیش بردن مستعمل. (آنندراج) :
منصوبۀ شگفت عدو باز چیده بود
لیک از مرمدی همه لعل تباه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 173).
منصوبه در این عرصه که چیده است چنین
کز دل برد آرام و دل آرام دهد.
ملاطغرا (از آنندراج).
، درست و خوب نشستن نقش کار و مهمات و ظاهر آن است که به معنی اندیشۀ نیک باشد چه فائدۀ آن خواه مترتب شود یا نشود. (آنندراج) ، قصد و آهنگ و نیت و عزم و آرزو و خواهش و اندیشه و فکر و تدبیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منجوب
تصویر منجوب
ابر باز
فرهنگ لغت هوشیار
درست آشکار روشن، نیک پژوهیده معین شده، در نهایت تفحص تحقیق شده، بثبوت رسانیده، آنچه از آیات قران و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج بتاویل نبود
فرهنگ لغت هوشیار
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
وابسته، خویشاوند، مهر چامه نسبت داده شده، مربوط پیوسته: (امیر ارتق ماردین... و هرچه... بان مضاف و منسوب... تصرف نمود) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 28)، خویشاوند خویش، جمع منسوبین، شعری که شامل عشقبازی با زنان است، نوعی از خطوط اسمی (سلوک مقریزی 718)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
چپاول و تاراج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوب
تصویر منقوب
سوارخ شده
فرهنگ لغت هوشیار
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصوب
تصویر محصوب
رشکدار (رشک حصبه) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
نماینده کسی که وی را برای انجام دادن مهمی برگزینند و بجایی فرستند برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
به زور گرفته آنچه که بزور از کسی گرفته شود غصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
سخت گرسنه، شمشیر تاز (تاز لطیف)، نیک اندام: مرد، سر بند بسته عصابه بسته. سربند بسته، عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
منصوبه در فارسی مونث منصوب و شترنگ، نخستین بازی: در شترنگ، یکی از هفت بازی: در نرد مونث منصوب، یکی از هفت بازی نرد، نخستین بازی شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
((مَ))
غصب شده، به زور گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
((مَ))
غارت شده، چپاول شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکوب
تصویر منکوب
((مَ))
رنج دیده، سختی کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصوص
تصویر منصوص
((مَ))
معین شده، به ثبوت رسانیده، آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصور
تصویر منصور
((مَ))
یاری کرده شده، نصرت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
((مَ))
نسبت داده شده، دارای نسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندوب
تصویر مندوب
((مَ))
خوانده شده، انتخاب شده
فرهنگ فارسی معین
پروژه، طرح
دیکشنری اردو به فارسی