جدول جو
جدول جو

معنی منشرحه - جستجوی لغت در جدول جو

منشرحه
مونث منشرح
تصویری از منشرحه
تصویر منشرحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
گشوده، باز، واضح، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرعه
تصویر متشرعه
در دورۀ قاجار، مکتبی که توسط برخی فقهای شیعه برای مقابله با شیخیه ایجاد شد، متشرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرج مثلاً زاویۀ منفرجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
شاخ زدن به یکدیگر، کنایه از پیکار کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارحه
تصویر مطارحه
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رِ حَ)
مؤنث منسرح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : خیل منسرحه، اسبان شتاب رو و چنین است ناقه منسرحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ حَ)
تأنیث متقرح. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ بَ)
خسته کردن یکدیگر را. (آنندراج). همدیگر را زخم زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ / مِ نِ)
ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران. یک دستگاه از ابنیۀ دورۀ قاجاریه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). اکنون به شمیران پیوسته و قسمت اعظم آن باغ بزرگی است که دارای تأسیسات ورزشی و جز آن برای اردوهای ورزشی و پیشاهنگی است
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ طَ)
مسئله بر یکدیگر افکندن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی سخن فااوگندن. (زوزنی). با کسی سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج). مطارحهالکلام، با هم سخن درافکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشورت نمودن. (از غیاث) (آنندراج) : بر من پوشیده نیست که پدرم هر چه بکردی و رای زدی چون همگان بگفته بودندی و بازگشته با تو مطارحه کردی که رای تو روشن تر است و شفقت تو دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454) ، خوش آمد گفتن. (از غیاث) (از آنندراج) ، اصطلاحی است در علم نجوم: و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و... و مقارنه و مطارحه و تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64). رجوع به ترکبیهای مطارح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رِ)
گشاده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گشاده. باز: لشکر اسلام... به تأیید الهی... به دلی قوی و سینۀ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). به دلی فارغ و صدری منشرح روی به جرجان نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 263).
- منشرح الصدر، گشاده سینه. گشاده دل: بیستون بدان حالت قریرالعین و منشرح الصدر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). رجوع به انشراح شود.
- منشرح شدن، گشاده شدن: مرا سینۀ امل از شرح این سخن منشرح شد. (مرزبان نامه چ 1317 تهران ص 6). تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400).
، شادمان و خوشدل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَشْ شَ رَ)
صحف منشره، نامه های پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده. (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشره. (قرآن 52/74)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریۀ معروف منفوحه واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است. در اطراف آن باغها و نخلستانهاست. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحرفه
تصویر منحرفه
منحرفه در فارسی مونث منحرف بنگرید به منحرف مونث منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوحه
تصویر منصوحه
رویاننده زمین خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرجه در فارسی مونث منفرج و باز مونث منفرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتشره
تصویر منتشره
مونث منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
مناصحه و مناصحت در فارسی: پند گویی نصیحت کردن اندرز دادن، اندرز گویی
فرهنگ لغت هوشیار
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافحه
تصویر منافحه
جنگ رو با روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجه
تصویر مندرجه
مندرجه در فارسی مونث مندرج: آموده گنجیده مونث مندرج، جمع مندرجات
فرهنگ لغت هوشیار
مطارحه و مطارحت در فارسی: پاسخگویی، سگالش رایزنی مناظره کردن با کسی و جواب گفتن، مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشروحه در فارسی مونث مشروح بنگرید به مشروح مونث مشروح: مکتوبات مشروحه، جمع مشروحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشحه
تصویر مترشحه
مترشحه در فارسی مونث مترشح: زهناک تراوه مونث مترشح جمع مترشحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
باز گشاده، آشکار باز شونده، باز گشاده: (لشکر اسم... بتایید الهی... بدلی قوی و سینه ای منشرح بر قلب اعدا چاه کردند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 26)، واضح آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضحه
تصویر مناضحه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
((مُ طَ حَ یا طِ حِ))
شاخ زدن به یکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع، مدافعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
((مُ فَ رِ جِ))
مؤنث منفرج
زاویه منفرجه: زاویه ای که بیشتر از 90 درجه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
((مُ شَ رِ))
شادمان، خوشدل، باز، گشاده
فرهنگ فارسی معین