باز گشاده، آشکار باز شونده، باز گشاده: (لشکر اسم... بتایید الهی... بدلی قوی و سینه ای منشرح بر قلب اعدا چاه کردند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 26)، واضح آشکار
گشاده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گشاده. باز: لشکر اسلام... به تأیید الهی... به دلی قوی و سینۀ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). به دلی فارغ و صدری منشرح روی به جرجان نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 263). - منشرح الصدر، گشاده سینه. گشاده دل: بیستون بدان حالت قریرالعین و منشرح الصدر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). رجوع به انشراح شود. - منشرح شدن، گشاده شدن: مرا سینۀ امل از شرح این سخن منشرح شد. (مرزبان نامه چ 1317 تهران ص 6). تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). ، شادمان و خوشدل. (ناظم الاطباء)
حیوان تند و آسان رونده، مرد بر پشت خفته و هر دو پا باز کرده، کسی که از لباس خویش بیرون آید برهنه، یکی از بحرهای عروضی که اصل آن بر وزن مستفعلن مفعولات است اما سالم آن معمول نیست. بحر منسرح مزاحف} زد نفس سر بمهر: صبح ملمع نقاب مفتعلن فاعت مفتعلن فاعت خیمه روحانیان گشت معنبر طناب مفتعلن فاعت مفتعلن فاعت) (همائی. بدیع... 1343 ص 136)