جدول جو
جدول جو

معنی منکوحه

منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با منکوحه

منکوحه

منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
منکوحه
فرهنگ لغت هوشیار

منکوحه

منکوحه
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
لغت نامه دهخدا

منفوحه

منفوحه
گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریۀ معروف منفوحه واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

منفوحه

منفوحه
قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است. در اطراف آن باغها و نخلستانهاست. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

منطوحه

منطوحه
بز نر که به سرون زدن بمیرد. هاء به جهت غلبۀ اسمیت بر این کلمه افزوده شده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

منکوسه

منکوسه
تأنیث منکوس، کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مراد از ’ذورحم منکوسه’، در حدیث شریف مأبون است، لانقلاب شهوته الی دبره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا