جدول جو
جدول جو

معنی منشب - جستجوی لغت در جدول جو

منشب
(مُ نَشْ شَ)
برد منشب، چادر نگارین به نگار تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منشب
(مِ شَ)
غورۀ خرمای هیچکاره. ج، مناشب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دام و کمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناب
تصویر مناب
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکب
تصویر منکب
بیخ بازو و کتف، شانه، ناحیه و کرانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشی
تصویر منشی
کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند، نویسنده، ایجاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشق
تصویر منشق
شکافته شده، ترکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیب
تصویر منیب
بازگشت کننده به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشن
تصویر منشن
منش، خو، سرشت، طبیعت، همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصب
تصویر منصب
مقام، رتبه، پایه، شغل رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشعب
تصویر منشعب
شعبه شعبه، شاخه شاخه شده، جدا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشد
تصویر منشد
آنکه شعر دیگری را می خواند، شعرخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشا
تصویر منشا
جای پیدا شدن، محل پیدایش، محل نمو و پرورش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ بِ)
نرم و آهسته روان و لغزان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ بَ)
مال اصیل ناطق باشد یا صامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشف
تصویر منشف
دستمال رو مال دستمال رو مال، جمع مناشف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوب
تصویر منوب
جانشین پیره نوپان کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهب
تصویر منهب
اسپ تیز تک
فرهنگ لغت هوشیار
زاد گاه پرورشگاه گواشگاه زاده، نوشته، نامه محل پیدایش محل صدور، جای نشو و نما، اصل مبدا: (بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشا شادی جهانست) (وحشی. چا. امیر کبیر. 178)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشت
تصویر منشت
اندیشه کردن تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
خوانده از دیگری باز خوانده خواننده از دیگری باز خوان، راهنما، نکوهشگر شعر خوانده شده از دیگری. خواننده و آورنده شعر از دیگری مقابل منشی: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشدست و بعضی را منشی - آورده شد) (جوامع الحکایات. 27: 1)، راه نماینده، هجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشعب
تصویر منشعب
ستاکیده شعبه شعبه شونده شاخه شاخه شده، جدا شونده متفرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطب
تصویر منطب
منطبه پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشق
تصویر منشق
بینی دماغ شکافته پاره شکافته شونده، شکافته پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز گر بیناد گذار، دپیر دیپیر دبیر پناغ خلق کننده ایجاد کننده، نویسنده دبیر، خواننده و آورنده شعر از خویشتنمقابل منشد: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد) (جوامع الحکایات 27: 1) یا منشی فلک. عطارد
فرهنگ لغت هوشیار
منصب در فارسی: پایه پایگاه، کار دیوانی کار اواری، نژاد، بازگشتگاه مقام رتبه درجه: (هوس منصبهای عالی بر خاطرم گذرانم) (انوار سهیلی)، شغل رسمی، جمع مناصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکب
تصویر منکب
سر شانه، دوش، پشته، یاریگر، کرانه محل اتصال بازو و کتف، دوش کتف: (و صدر و منکب زمانه به ردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی) (کلیله. مصحح مینوی. 419)، جمع مناکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناب
تصویر مناب
جانشین جانشین کسی شدن نیابت کردن، یا نایب من. جانشین قایم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشب
تصویر مخشب
خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناب
تصویر مناب
((مَ))
نیابت کردن، جانشین کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوب
تصویر منوب
((مَ))
کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکب
تصویر منکب
((مَ کِ))
محل اتصال بازو و کتف، دوش، کتف، جمع مناکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصب
تصویر منصب
((مَ صَ))
مقام، شغل رسمی، جمع مناصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشی
تصویر منشی
((مُ))
نویسنده، دبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشف
تصویر منشف
((مِ شَ))
دستمال، رومال، جمع مناشف
فرهنگ فارسی معین