جدول جو
جدول جو

معنی منوب

منوب((مَ))
کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
تصویری از منوب
تصویر منوب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منوب

منوب

منوب
جانشین پیره نوپان کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
منوب
فرهنگ لغت هوشیار

منوب

منوب
کسی که دیگری در امری نیابت و جانشینی او را عهده دار شده، منوب عنه
منوب
فرهنگ فارسی عمید

منوب

منوب
نیابت کرده شده. (غیاث) (آنندراج) :
نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت. (جهانگشای جوینی). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که... (جهانگشای جوینی).
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب.
مولوی.
رجوع به منوب عنه شود
لغت نامه دهخدا

منوب

منوب
شهرکی است خرم و آبادان (به خوزستان) با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

منوش

منوش
نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که امروزه در اوستا اسمی از او نیست، از شخصیتهای شاهنامه
منوش
فرهنگ نامهای ایرانی