جدول جو
جدول جو

معنی مندیلان - جستجوی لغت در جدول جو

مندیلان(مُ)
دهی از دهستان میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیان
تصویر اندیان
(پسرانه)
در بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندلان
تصویر کندلان
نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ، خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
بندی بان، زندانبان، نگهبان بندیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
بلوط، درخت بلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر. دارای چهارده هزار تن سکنه است. این بخش در جنوب خاوری خرمشهر واقع و شامل هشت دهستان است به نام چم خلف عیسی، چم شعبان، عبادالهی، آسیاب، سویره، گدارچینی، ده ملا و صفائیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام درخت بلوط بلغت اهل شام. (برهان) (آنندراج). به لغت اهل شام و به لغت اهل مصر سلداسوف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوط. (یادداشت مؤلف). بلخ. بلاخ. و آن درختی است و کدین گازران از آن کنند. بلوط یا گونه ای از بلوط است. رجوع به بلوط شود. سندیان الارض. فراسیون. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوطی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مردمان منسوب بسند را گویند و آن ولایتی است مشهور. (برهان) (آنندراج). رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ لَ)
دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از قرای اصفهانست. (از معجم البلدان) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ / دَ)
نوعی از خیمه را گویند و بعضی این لغت را ترکی می دانند. (برهان). خیمه ای بزرگ که در پیش درگاه ملوک بر پای دارند و این لغت را برخی ترکی می دانند. (آنندراج) (انجمن آرا). خیمه ای کلان و بزرگ که در پیش دروازۀ پادشاه استاده کنند و این لفظ ترکی است. (غیاث). خیمه ای بزرگ که پیش ملوک ایستاده کنند و بعضی گویند ترکی است. (فرهنگ رشیدی). نوعی از خیمه و چادر. (ناظم الاطباء) :
باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم.
شرف الدین شفروه.
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص قیح).
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هرکس به قدر همت اوست.
نظام قاری (دیوان ص 51).
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24).
ناگاه ز کندلان به در جست عمود
بر پای از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری (دیوان ص 124)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 134 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و چاه. محصول آن ذرت و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ رِ)
دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است. 424 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش با 122 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاندرمن و محصول آن برنج، ابریشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بحجاز آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ز اقرب الموارد). به حجاز شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد با 181 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال اندیشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و 645 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دو گره است بر پشت عارض یمامه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از عشایر کرد که در اطراف جبال ساکنند. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
یکی از بلوکهای دهگانه دشتی است به طول 60 و به عرض 30 هزار گز. از شمال محدود است به سنا و شنبه و از مغرب به دشتستان و از مشرق به بلوک بردستان و از جنوب به خلیج فارس. آب و هوای آن گرم و اراضی آن دارای رودهایی است که بواسطۀ عمق زیاد نمی توان از آنها استفاده کرد. مهمترین محصول آن هندوانه و مرکز آن کاکی است و 39 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 480 و 481)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ماتکیان ماتک گروان اسب ماده: قریب به ده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقر و مادیان خرد و بزرگ کردند
فرهنگ لغت هوشیار
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
در برهان آمده و پارسی دانسته شده سکاچه خفتک (کابوس)، دیو داری (صرع) کابوس عبد الجثه
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند: عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلان
تصویر صندلان
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
زندانبان نگاهبان بندیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
((مُ))
ام غیلان، درختچه خاردار که در بیابان ها می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیدلان
تصویر نیدلان
((دِ یا دُ))
کابوس، عبدالجنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
((بَ دِ))
بندی بان، زندان بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره