جدول جو
جدول جو

معنی مندورو - جستجوی لغت در جدول جو

مندورو(مِ دُ)
جزیره ای است در مجمعالجزایر فیلی پین که 313300 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصوره
تصویر منصوره
(دخترانه)
مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمندور
تصویر سمندور
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سامندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندبور
تصویر مندبور
مندور، غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
غمگینی، اندوهگینی، برای مثال بهار خرم نزدیک آمد از دوری / به شادکامی نزدیک شو نه مندوری (جلاب - شاعران بی دیوان - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندور
تصویر مندور
غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُ رُ)
دشتی در حدود ارمنستان. (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیۀ ص 140) :
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور.
نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مگس و ذباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک. (آنندراج). مندوور. (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (آنندراج) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری. (تاریخ بیهقی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود.
- مندور کردن، درمانده کردن. بدبخت کردن:
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهناکی. غمناکی. غمگینی. درماندگی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شو نه مندوری.
جلاب (از لغت فرس چ اقبال ص 144).
رجوع به مندور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان میرعبدی است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماندارو
تصویر ماندارو
مانداروی تلخ. مریم نخودی
فرهنگ لغت هوشیار
مزد گرفتن در مقابل انجام دادن کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند، شاگردی استاد صنعتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوره
تصویر منقوره
مونث منقور
فرهنگ لغت هوشیار
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوسه
تصویر مندوسه
سوسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
مقدوره در فارسی مونث مقدور توانکرد، اندازه گرفته، شدنی مونث مقدور، جمع مقدورات
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندور
تصویر مندور
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
منصوره در فارسی مونث منصور نامی تازی بر زنان، زمین بارانخورده مونث منصور: (وروی اعلام منصوره سوی ولایت آن بی عافیت نهد) (المعجم. چا. دانشگاه 14)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوور
تصویر مندوور
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
بدبختی، اندوهناکی: (بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشاد کامی نزدیک شو ز مندوری) (جلاب. صحاح الفرش. 116)
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوری
تصویر منصوری
منسوب به منصور، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندور
تصویر مندور
((مَ))
فقیر، درمانده، بدبخت، خسیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوری
تصویر کندوری
((کُ دُ))
سفره، سفره چرمین، پیش بند، کندوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
((کَ رَ یا رِ))
سفره، سفره چرمین، پیش بند، کندوری
فرهنگ فارسی معین