معنی مندوری مندوری غمگینی، اندوهگینی، برای مثال بهار خرم نزدیک آمد از دوری / به شادکامی نزدیک شو نه مندوری (جلاب - شاعران بی دیوان - ۵۲) تصویر مندوری فرهنگ فارسی عمید
مندوری مندوری بدبختی، اندوهناکی: (بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشاد کامی نزدیک شو ز مندوری) (جلاب. صحاح الفرش. 116) فرهنگ لغت هوشیار
مندوری مندوری اندوهناکی. غمناکی. غمگینی. درماندگی: بهار خرم نزدیک آمد از دوری به شادکامی نزدیک شو نه مندوری. جلاب (از لغت فرس چ اقبال ص 144). رجوع به مندور شود لغت نامه دهخدا
کندوری کندوری پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا فرهنگ لغت هوشیار
گندوری گندوری پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ فرهنگ لغت هوشیار
مزدوری مزدوری مزد گرفتن در مقابل انجام دادن کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند، شاگردی استاد صنعتکار فرهنگ لغت هوشیار
کندوری کندوری کندوره، برای مِثال گشاده درِ هر دو آزاده وار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱) فرهنگ فارسی عمید