دشتی در حدود ارمنستان. (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیۀ ص 140) : گهی راندند سوی دشت مندور تهی کردند دشت از آهو و گور. نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140)
غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک. (آنندراج). مندوور. (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (آنندراج) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری. (تاریخ بیهقی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود. - مندور کردن، درمانده کردن. بدبخت کردن: خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور. منوچهری