سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد، جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سامندر
سَمَندَر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد، جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمَندَر، سامَندر
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مِثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
شهری است نزدیک چین که غلامان خوبروی از آنجا آرند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137). شهری است در ملک چین لیک صاحب قاموس گفته که مناذر نام دو شهر است در اهواز که یکی را صغری و یکی را کبری گویند و چون مناور مسموع نشده شاید که مناذر را به تصحیف چنین خوانده اند، لیکن احتمال دارد که مناور در ملک چین باشد منسوب به خوبرویان و غیرمناذر اهواز باشد. (فرهنگ رشیدی). شهری است نزدیک به شهر ختن و بعضی چین گفته اند. (برهان). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین. (آنندراج). نام شهری در تاتارستان. (ناظم الاطباء) : ای حورفش بتی که چو بینند روی تو گویند خوبرویان ماه مناوری. خسروی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137). ، نام بتخانه ای هم هست. (برهان) (از ناظم الاطباء)
شهری است نزدیک چین که غلامان خوبروی از آنجا آرند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137). شهری است در ملک چین لیک صاحب قاموس گفته که مَناذِر نام دو شهر است در اهواز که یکی را صغری و یکی را کبری گویند و چون مناور مسموع نشده شاید که مناذر را به تصحیف چنین خوانده اند، لیکن احتمال دارد که مناور در ملک چین باشد منسوب به خوبرویان و غیرمناذر اهواز باشد. (فرهنگ رشیدی). شهری است نزدیک به شهر ختن و بعضی چین گفته اند. (برهان). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین. (آنندراج). نام شهری در تاتارستان. (ناظم الاطباء) : ای حورفش بتی که چو بینند روی تو گویند خوبرویان ماه مناوری. خسروی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137). ، نام بتخانه ای هم هست. (برهان) (از ناظم الاطباء)
دشتی در حدود ارمنستان. (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیۀ ص 140) : گهی راندند سوی دشت مندور تهی کردند دشت از آهو و گور. نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140)
دشتی در حدود ارمنستان. (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیۀ ص 140) : گهی راندند سوی دشت مندور تهی کردند دشت از آهو و گور. نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140)
غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک. (آنندراج). مندوور. (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (آنندراج) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری. (تاریخ بیهقی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود. - مندور کردن، درمانده کردن. بدبخت کردن: خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور. منوچهری
غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک. (آنندراج). مندوور. (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (آنندراج) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری. (تاریخ بیهقی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود. - مندور کردن، درمانده کردن. بدبخت کردن: خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور. منوچهری
به معنی مفلوک و پریشان حال و اصل این لغت منده پور بوده است، یعنی صاحب اولاد بسیار و چون فقیر کثیرالاولاد همیشه غمناک و پریشان خاطر است این معنی اصل لغت گردیده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مندبور شود
به معنی مفلوک و پریشان حال و اصل این لغت منده پور بوده است، یعنی صاحب اولاد بسیار و چون فقیر کثیرالاولاد همیشه غمناک و پریشان خاطر است این معنی اصل لغت گردیده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مندبور شود
مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین. (برهان) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی، مندبر، مندبور (ورشکسته، بی چیز). (حاشیۀ برهان چ معین). مندبور معرب از فارسی به معنی گدا. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین) : آنکس را که وقتی عفیف و پاکدامن و خویشتن دار گفتندی اکنون... مندبور و دمسرد می خوانند. (عبید زاکانی) (اخلاق الاشراف). رجوع به مندپور و نیز رجوع به ذیل مندور شود، مانده و پریشان حال از کثرت حرکت و رفتار. (غیاث)
مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین. (برهان) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی، مندبر، مندبور (ورشکسته، بی چیز). (حاشیۀ برهان چ معین). مَندبور معرب از فارسی به معنی گدا. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین) : آنکس را که وقتی عفیف و پاکدامن و خویشتن دار گفتندی اکنون... مندبور و دمسرد می خوانند. (عبید زاکانی) (اخلاق الاشراف). رجوع به مندپور و نیز رجوع به ذیل مندور شود، مانده و پریشان حال از کثرت حرکت و رفتار. (غیاث)
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : سران بزرگ از همه کشوران پزشکان دانا و کنداوران همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند... ره بت پرستی پراکنده شد به یزدان پرستی برآکنده شد. دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319). ، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) : چو گرگین و چون زنگۀ شاوران همه نامداران کندآوران. فردوسی. که آنسو فراوان مرالشکرند بسی پهلوانان کندآورند. فردوسی. بشد با دلیران و کندآوران بمهمانی شاه هاماوران. فردوسی. نه شمشیر کندآوران کند بود که کین آوری ز اختر تند بود. سعدی (کلیات چ فروغی ص 324). ، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : سران بزرگ از همه کشوران پزشکان دانا و کنداوران همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند... ره بت پرستی پراکنده شد به یزدان پرستی برآکنده شد. دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319). ، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) : چو گرگین و چون زنگۀ شاوران همه نامداران کندآوران. فردوسی. که آنسو فراوان مرالشکرند بسی پهلوانان کندآورند. فردوسی. بشد با دلیران و کندآوران بمهمانی شاه هاماوران. فردوسی. نه شمشیر کندآوران کند بود که کین آوری ز اختر تند بود. سعدی (کلیات چ فروغی ص 324). ، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است