جدول جو
جدول جو

معنی منخاقه - جستجوی لغت در جدول جو

منخاقه(مُ قَ)
فراخ: مفازه منخاقه. (از اقرب الموارد). بئر منخاقه، چاه فراخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میخانه
تصویر میخانه
محل عمومی برای می خوردن، میکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
با هم ستیزه و گفتگو کردن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد، خلاف گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ نِ قَ)
خفه شده. منخنق. (ناظم الاطباء). گوسفندی که به گلوافشار کشته شود. (مهذب الاسماء) : حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اﷲ به و المنخنقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و... (قرآن 3/5)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ قَ)
زن کس گشاده. (آنندراج) (از منتهی الارب). زن گشاده کس. خلاف رتقاء. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، امراءه منفتقه بالکلام، زن چرب زبان گشاده سخن. (ناظم الاطباء). زن تیززبان و حاضرجواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ قَ)
تأنیث منطرق. معدنی چکش خواره. ج، منطرقات.
- عناصر منطرقه،عناصر چکش پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطرقات و منطرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ قَ)
تأنیث منطلق. رجوع به منطلق شود، بطن منطلقه، شکم روان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
کلام و سخن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منطوق شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ قَ)
زهدان نازاینده به سبب دریدن بچه. (منتهی الارب). زهدان که به واسطۀ دریدن بچه نازاینده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قَ)
پارچه ای است که طفل نوازد را بواسطۀ آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید و در مشرق زمین اکنون هم معمول است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به قنداق شود
لغت نامه دهخدا
گروهی از بنی عامر بن عوف از بنی کرب، و آن لقبی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناطقه
تصویر مناطقه
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
مناقشه و مناقشت در فارسی: خویسه هم آوای هریسه مجادله کردن ستیزه کردن، سختگیری کردن بر کسی (مخصوصا در محاسبه)، مجادله ستیزه، سختگیری، جمع مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخابه
تصویر شنخابه
تیره پشت (ستون فقرات)، سر دوش
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ایست که طفل نوزاد را بواسطه آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید، ته تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقه
تصویر متخلقه
مونث متخلق جمع متخلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مناقضت در فارسی: نا ساز گروی، نا ساز گویی مخالفت کردن سخن بر خلاف یکدیگر گفتن، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات. مناقصه در فارسی: ارزانخرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
خمکده، آنجا که باده فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبقه
تصویر منطبقه
مونث منطبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطوقه
تصویر منطوقه
منطوقه در فارسی مونث منطوق: گفتار سخن مونث منطوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
((مُ قَ شَ یا ق ش))
ستیزگی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
((مُ قَ صَ یا ق ص))
کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
((مُ قَ ضَ یا ض))
مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
((مَ. نَ یا مِ. نِ))
شراب فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
ارزان خرید
فرهنگ واژه فارسی سره