جدول جو
جدول جو

معنی مناقضه

مناقضه((مُ قَ ضَ یا ض))
مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مناقضه

مناقضه

مناقضه
گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد، خلاف گویی کردن
مناقضه
فرهنگ فارسی عمید

مناقضه

مناقضه
مناقضت در فارسی: نا ساز گروی، نا ساز گویی مخالفت کردن سخن بر خلاف یکدیگر گفتن، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار

مناقضه

مناقضه
مناقضت. مناقضه. رجوع به مناقضت و مناقضه شود، (اصطلاح اصول) نزد اصولیان، عبارت از نقض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل نظر عبارت از منع مقدمۀ دلیل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). منع مقدمۀ معینی از مقدمات دلیل است و در مناقضه شرط است که مقدمه از اولیات و مسلمات نباشد که در این صورت منع آن جایزنیست، اما اگر مقدمه از تجربیات و حدسیات و متواترات باشد منع آن رواست زیرا اینها حجت بر غیر نباشد. (از تعریفات جرجانی) ، نزد بلغا عبارت ازتعلیق امری باشد به محال برای اشاره به محال بودن وقوع آن مانند ’لایدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط’. به عبارت دیگر مناقضه آن است که چیزی را تعلیق کنند بر دو امر که یکی ممکن و دیگری محال است و مراد متکلم همان تعلیق بر محال و امتناع آن چیز باشد:
حاجت به ناکسان برم آنگه که ناکسم
خوانند و ناکسی ز علامات مردمی.
؟ (از فرهنگ علوم نقلی سجادی).
، (اصطلاح ادبی) مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد چنانکه شاعر گفته است:
درمش بخشم بوسه ندهد جور کند
بدرم جامه که بوسه نفروشد به درم.
وجه تناقضی که در این شعر می نماید آن است که در اول ذکر بخشش درم کرده است و در آخر سخن بیع و شری گفته... و دیگری گفته است:
هجران تو با مرگ برابر کنم ایراک
از مرگ بتر باشد هجران تو دانی.
در مصراع اول هجران او را با مرگ برابر کرده است و در دوم از آن بتر نهاده. (از المعجم چ دانشگاه صص 289- 290). رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا

مناقضه

مناقضه
قول کسی را نقض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، سخن برخلاف یکدیگر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابطال یکی از دو قول با دیگری. (از تعریفات جرجانی). مخالفت کردن قول دوم کسی به قول اول وی. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقضت و مناقضه شود
لغت نامه دهخدا

مناقله

مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
مناقله
فرهنگ فارسی عمید