جدول جو
جدول جو

معنی مناقله

مناقله((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مناقله

مناقله

مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
مناقله
فرهنگ فارسی عمید

مناقله

مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
مناقله
فرهنگ لغت هوشیار

مناقله

مناقله
پای بر جایگاه دست نهادن اسب. (تاج المصادر بیهقی). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی) ، زودزود بردارندۀ قوائم گردیدن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) : ناقل الفرس مناقله و نقالا، زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. (ناظم الاطباء). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عَدْوْ و خَبَب. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقلته الحدیث مناقله، آنچه او می دانست به من گفت. (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. (از اقرب الموارد) ، به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). دست به دست دادن پیالۀ شراب و به همدیگر رسانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مناقضه

مناقضه
گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد، خلاف گویی کردن
مناقضه
فرهنگ فارسی عمید

مناقضه

مناقضه
مناقضت در فارسی: نا ساز گروی، نا ساز گویی مخالفت کردن سخن بر خلاف یکدیگر گفتن، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار