سیرکوب. ج، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دستۀ او. (دهار). هاون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: دقک بالمنحاز حب الفلفل، این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سیرکوب. ج، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دستۀ او. (دهار). هاون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: دقک بالمنحاز حب الفلفل، این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
حیص. حیصه. حیوص. محیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
حَیص. حَیصَه. حیوص. مَحیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
آنکه افزون می کند و پدید می آورد هرچیز بدی را. (ناظم الاطباء) : انه لمنداص بالشر، یعنی او بسیارآرندۀبدی است و درآینده در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پنهانی هجوم می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اندیاص شود
آنکه افزون می کند و پدید می آورد هرچیز بدی را. (ناظم الاطباء) : انه لمنداص بالشر، یعنی او بسیارآرندۀبدی است و درآینده در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پنهانی هجوم می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اندیاص شود
زن بدزبان زشت گول سبک چست. (منتهی الارب) (آنندراج). زن گول و احمق و زن بدزبان سبک. (ناظم الاطباء). زن زشت و گویند زن احمق و زن بدزبان. (ازاقرب الموارد) ، مرد که پیوسته بر قوم خود ناپسندها نماید و شرارت و بدی پیدا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منادیص. (اقرب الموارد) ، زنی که عجز و رانهای وی کم گوشت و لاغر باشد. (ناظم الاطباء)
زن بدزبان زشت گول سبک چست. (منتهی الارب) (آنندراج). زن گول و احمق و زن بدزبان سبک. (ناظم الاطباء). زن زشت و گویند زن احمق و زن بدزبان. (ازاقرب الموارد) ، مرد که پیوسته بر قوم خود ناپسندها نماید و شرارت و بدی پیدا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منادیص. (اقرب الموارد) ، زنی که عجز و رانهای وی کم گوشت و لاغر باشد. (ناظم الاطباء)
بسیار کشندۀ شتران و منه قولهم انه لمنحار بوائکها، یعنی او کشنده است شتران فربه را و این در صفت جواد و جوانمرد گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بسیار کشندۀ شتران و منه قولهم انه لمنحار بوائکها، یعنی او کشنده است شتران فربه را و این در صفت جواد و جوانمرد گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
هاون از تازی گرفته شده هاونی یکی از تخته های کشتی (کشتی رانی) یکی از تخته های اساسی کشتی و آن همان عطفه است لیکن در حالتی که دهانه آن تنگتر از دو لنگه شده (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدید السلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
هاون از تازی گرفته شده هاونی یکی از تخته های کشتی (کشتی رانی) یکی از تخته های اساسی کشتی و آن همان عطفه است لیکن در حالتی که دهانه آن تنگتر از دو لنگه شده (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدید السلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)