جدول جو
جدول جو

معنی مناقصه - جستجوی لغت در جدول جو

مناقصه
با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی، کم کردن
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
فرهنگ فارسی عمید
مناقصه
(مُ قَ / قِ صَ / صِ)
خریدن مال (یا اموال معین) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه، انجام دادن عملی باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی). مقابل مزایده. رجوع به مزایده شود
لغت نامه دهخدا
مناقصه
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات. مناقصه در فارسی: ارزانخرید
فرهنگ لغت هوشیار
مناقصه
((مُ قَ صَ یا ق ص))
کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
فرهنگ فارسی معین
مناقصه
ارزان خرید
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
فرهنگ واژه فارسی سره
مناقصه
ارزان خری، کم کردن، رقابت کردن (درقیمت و فروش) ، مناقصت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
با هم ستیزه و گفتگو کردن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
منقصت ها، کمی و کاستی ها، جمع واژۀ منقصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد، خلاف گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صُ ئو)
همدیگر شریک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ شَ / شِ)
سختی با کسی در کاری. (ناظم الاطباء). سختگیری. مناقشت. مناقشه: مناقشۀشتر در صلاح طلبی چنانکه رفت در میان نهاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 253). دوم بخل و مناقشه با ایشان در اموال. (اخلاق ناصری). رجوع به مناقشه. و مناقشت شود.
- مناقشه کردن، سختگیری کردن: با او در حساب مناقشه کند و در عفو مضایقه. (اخلاق ناصری) ، ستیزگی و خصومت. نزاع و بحث. (از ناظم الاطباء) : طلب نفایسی که موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری).
- امثال:
در مثل مناقشه نیست، نظیر: مثل عین ممثل نیست. بلاتشبیه. دور از جناب. خطاب قرینۀ استثناست. حاشا عن السامعین. (امثال و حکم ج 2 ص 796)
لغت نامه دهخدا
(عَسْوْ)
پای بر جایگاه دست نهادن اسب. (تاج المصادر بیهقی). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی) ، زودزود بردارندۀ قوائم گردیدن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) : ناقل الفرس مناقله و نقالا، زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. (ناظم الاطباء). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عدو و خبب. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقلته الحدیث مناقله، آنچه او می دانست به من گفت. (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. (از اقرب الموارد) ، به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). دست به دست دادن پیالۀ شراب و به همدیگر رسانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ ذَ)
با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضی)
با هم چیرگی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ صَ)
نوعی از لشکر. واحد آن شنقاصی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شنقاصی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
قول کسی را نقض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، سخن برخلاف یکدیگر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابطال یکی از دو قول با دیگری. (از تعریفات جرجانی). مخالفت کردن قول دوم کسی به قول اول وی. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقضت و مناقضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی واکاویدن در خصومت. نقار. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر بازگردانیدن سخن را. نقار. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن یکدیگر را بازگردانیدن و رد کردن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منازعه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا شمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریکی کردن در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج). باریکی نمودن و سختگیری کردن در حساب و در حدیث است: من نوقش فی الحساب عذب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی دور و دراز گرفتن در چیزی، نزاع کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). مجادله کردن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقشت و مناقشه شود، با هم برکندن و برآوردن چیزی را به سوی خود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِضَ / ضِ)
مناقضت. مناقضه. رجوع به مناقضت و مناقضه شود، (اصطلاح اصول) نزد اصولیان، عبارت از نقض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل نظر عبارت از منع مقدمۀ دلیل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). منع مقدمۀ معینی از مقدمات دلیل است و در مناقضه شرط است که مقدمه از اولیات و مسلمات نباشد که در این صورت منع آن جایزنیست، اما اگر مقدمه از تجربیات و حدسیات و متواترات باشد منع آن رواست زیرا اینها حجت بر غیر نباشد. (از تعریفات جرجانی) ، نزد بلغا عبارت ازتعلیق امری باشد به محال برای اشاره به محال بودن وقوع آن مانند ’لایدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط’. به عبارت دیگر مناقضه آن است که چیزی را تعلیق کنند بر دو امر که یکی ممکن و دیگری محال است و مراد متکلم همان تعلیق بر محال و امتناع آن چیز باشد:
حاجت به ناکسان برم آنگه که ناکسم
خوانند و ناکسی ز علامات مردمی.
؟ (از فرهنگ علوم نقلی سجادی).
، (اصطلاح ادبی) مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد چنانکه شاعر گفته است:
درمش بخشم بوسه ندهد جور کند
بدرم جامه که بوسه نفروشد به درم.
وجه تناقضی که در این شعر می نماید آن است که در اول ذکر بخشش درم کرده است و در آخر سخن بیع و شری گفته... و دیگری گفته است:
هجران تو با مرگ برابر کنم ایراک
از مرگ بتر باشد هجران تو دانی.
در مصراع اول هجران او را با مرگ برابر کرده است و در دوم از آن بتر نهاده. (از المعجم چ دانشگاه صص 289- 290). رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). مناقشه نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ جَ)
رویاروی جنگ نمودن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منافحه. (اقرب الموارد). رجوع به منافحه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کسی را با چیزی ناگاه دیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناگاه دوچار شدن با کسی. (آنندراج) ، نبرد کردن با کسی در مناقب و غلبه یافتن بر او. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
نبرد کردن به دور انداختن کمیز. یقال: نافصه، ای قال بل و ابول فننظر اینا ابعد بولا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به دور انداختن بول. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ سُوو)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
جمع منقصه، کاستی ها جمع منقصت
فرهنگ لغت هوشیار
مناقشه و مناقشت در فارسی: خویسه هم آوای هریسه مجادله کردن ستیزه کردن، سختگیری کردن بر کسی (مخصوصا در محاسبه)، مجادله ستیزه، سختگیری، جمع مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقصت
تصویر مناقصت
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات
فرهنگ لغت هوشیار
مناقضت در فارسی: نا ساز گروی، نا ساز گویی مخالفت کردن سخن بر خلاف یکدیگر گفتن، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
((مُ قَ شَ یا ق ش))
ستیزگی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
((مُ قَ ضَ یا ض))
مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد