هر یک از قسمت های پنج گانۀ کرۀ زمین که از لحاظ درجۀ حرارت تقسیم شده مثلاً منطقۀ حاره، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ منجمدۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی، در امور نظامی جبهۀ جنگ
هر یک از قسمت های پنج گانۀ کرۀ زمین که از لحاظ درجۀ حرارت تقسیم شده مثلاً منطقۀ حاره، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ منجمدۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی، در امور نظامی جبهۀ جنگ
کمر و هرآنچه بدان کمر کسی و یا میان چیزی را بندند. (ناظم الاطباء). کمر. کمربند. میان. میان بند. ج، مناطق. (یادداشت مرحوم دهخدا). منطقه: هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم تا زنده باشی ای خر زنار منطقه. سوزنی. پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی و منطقه های زر مرصع به جواهر ثمین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333). منطقۀ فرمان تو ازمخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامۀ چ قزوینی ص 165). فرقش محل نطق و میان جای منطقه منطیق آن بود که سراسر مناطق است. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 291). لشکر گرد بر گرد دز منطقه ساخته و از جانبین تیر و سنگ سبک پران و دیوار حصار و فصیل ویران کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 94). ، در شاهد زیر به معنی منطقهالبروج آمده است: شاید که چرخ سرکش کژرو چو بندگان بندد کمر ز منطقه پیش توبر میان. خواجوی کرمانی. رجوع به منطقهالبروج شود. - منطقۀ چرخ، منطقهالبروج: چو جان ز لطف در این کار بر میان بستی کمر ز منطقۀ چرخ بر میان برسان. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 219). رجوع به منطقهالبروج شود. ، (اصطلاح نجوم) دایرۀ عظیمۀ حادث بر سطح کرۀ متحرک بر نفس خود و آن را منطقۀ حرکت کره نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بعد شود. - منطقۀ پروین، کمربند پروین: از آن اشهبان دور میدان... غرق در سر افسار مرصع و زین مغرق، به تعاویذ معنبر چون نسیم نسرین مطیب و به قلاید زرین چون منطقۀ پروین مکوکب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 39). - منطقۀ جبار، نام سه ستاره است که بر کمر صورت جبار واقع است و آن را حمائل و سه مغ نیز نامند. منطقۀ جوزا. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب منطقۀ جوزا شود. - منطقۀ جوزا، سه ستاره است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاق جوزا. منطقه و نطاق صورت جبار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ستارۀ منطیق که اصم از منطق داند به منطقۀ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 144). منطقۀ جوزا بند دولت سازد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 299). پاسبانش اگر خواستی منطقۀ جوزا بگرفتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285). فلک البروج از رشکش به جای منطقۀ جوزا زنار بر میان بستی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 284). - منطقۀ حرکت، این آن دایرۀ بزرگ بود که میان دو قطب باشد که حرکت کرده با ایشان راست بود. وز بهر آن او را منطقه خوانند که جای کمر میانگاه بود. و آن منطقه بر خویشتن گردد و سطح او جز خویشتن رسم نکند. فاما دیگر دایره ها چون کره گردد یا کره را همی رسم کنند یا پاره ای را از او مانندۀ چنبر دف. (التفهیم ص 31). - منطقۀ فلک اعظم، آن را معدل النهار و نطاق فلک اعظم نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به معدل النهار شود. ، نام بیماریی است که چون تاولهای خرد بر اطراف تن پیدا آید دردناک با تبی شدید. نام بثوراتی که بر کمر پیدا شود با تب حاد. نوعی بیماری که تبی تند با بثوری پیرامون کمر آرد. مرضی که گرداگرد کمر آبله کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح جغرافیایی) هر یک از پنج قسمت بزرگ زمین را گویند که واقع شده اند در میان دو قطب و دو دایرۀ قطبی و مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی. از این قرار: منطقۀ محترقه که در وسط آن خط استوا واقعشده، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی و منطقۀ منجمدۀ جنوبی. (ناظم الاطباء). ناحیه ای که از مهمترین مشخصات آن وجود گیاهان مشابه است. ناحیه ای که در آن گونه های خاصی از گیاهان وجود دارد مانند منطقۀ استوایی یا منطقۀ قطبی. (فرهنگ اصطلاحات علمی). چون محور گردش وضعی زمین نسبت به سطح مدار حرکت انتقالی آن (یعنی سطح منطقهالبروج) در حدود 23/5 درجه متمایل است لذا خورشید در تمام سطح کرۀ زمین یکسان نمی تابد و نور و حرارت در نقاط مختلفۀ کرۀ زمین مختلف است. به همین جهت سطح کرۀ زمین را از لحاظ درجۀ حرارت به پنج منطقه تقسیم کرده اند. بنابراین منطقه به بخشهای وسیعی از سطح زمین اطلاق می شود که از لحاظ دریافت نور و حرارت مکتسبه از خورشید متشابه باشند و در عرض مشخص جغرافیایی قرار گرفته باشند و یا به عبارتی دیگر در فاصله بین مدارات مشخص جغرافیایی قرار داشته باشند. مناطق پنجگانه سطح زمین عبارتند از: 1- منطقۀ حاره یا محترقه و آن قسمتی است از سطح زمین که بین مدار رأس السرطان در شمال و مدار رأس الجدی در جنوب خط استوا قرار گرفته و بنابراین خط استوا از وسط آن می گذرد و مقدار حرارت در تمام مدت سال در این منطقه زیاد است. 2- منطقۀ معتدلۀ شمالی که بین مدار رأس السرطان و مدار قطب شمال می باشد. 3- منطقۀ معتدلۀ جنوبی که بین مدار رأس الجدی و مدار قطب جنوب قرینۀ منطقۀ معتدلۀ شمالی در نیمکرۀ جنوبی زمین است. در دو منطقۀ معتدله چون آفتاب عمود نمی تابد حرارت آن هم چندان زیاد نیست و در مواقع مختلف نیز حرارت تغییر می کند و فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) ایجاد می شود. 4- منطقۀ منجمدۀ شمالی یا منطقۀ قطبی شمالی که بین مدار قطب شمال یانقطۀ قطبی در نیمکرۀ شمالی زمین قرار دارد. 5- منطقۀ منجمدۀ جنوبی یا منطقۀ قطبی جنوبی که بین مدار قطب جنوب تا نقطۀ قطبی در نیمکرۀ جنوبی زمین قرار دارد. در دو منطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی در تمام مدت سال اشعۀ آفتاب در حداکثر تمایل می باشد به همین جهت همیشه حرارت خیلی کم و اغلب زمستان و یخبندان دائمی است و تابستان آنها کم و کوتاه است و مدت آن از چند هفته نمی گذرد. و بعلاوه در این دو منطقه نیمی از سال شب و نیمی از سال روز است. (فرهنگ فارسی معین). - منطقۀ استوایی، منطقۀ حاره. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ حاره، منطقۀ استوایی. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ قطبی، نام هر یک از دومنطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی زمین. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ کروی، قسمتی از سطح کره است که بین دو صفحۀ متوازی واقع شده است. مساحت منطقه برابر است با 2nRd که در آن R شعاع کره و d فاصله دو صفحۀ متوازی است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). - منطقۀ محترقه، منطقۀ حاره. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ معتدلۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ معتدلۀ شمالی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ مغاکی،منطقۀ شیب داری است که فلات قاره را در بالای آبهای عمیق محدود می کند. این منطقۀ شیب دار بین ناحیه ای است از دریا که عمق آن بین 200 تا 1000 متر قرار دارد. به این منطقه، شیب دریایی یا دامنۀ کرانه ای نیز می گویند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی). - منطقۀ منجمدۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ منجمدۀ شمالی. رجوع به منطقه شود
کمر و هرآنچه بدان کمر کسی و یا میان چیزی را بندند. (ناظم الاطباء). کمر. کمربند. میان. میان بند. ج، مناطق. (یادداشت مرحوم دهخدا). منطقه: هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم تا زنده باشی ای خر زنار منطقه. سوزنی. پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی و منطقه های زر مرصع به جواهر ثمین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333). منطقۀ فرمان تو ازمخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامۀ چ قزوینی ص 165). فرقش محل نطق و میان جای منطقه منطیق آن بود که سراسر مناطق است. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 291). لشکر گرد بر گرد دز منطقه ساخته و از جانبین تیر و سنگ سبک پران و دیوار حصار و فصیل ویران کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 94). ، در شاهد زیر به معنی منطقهالبروج آمده است: شاید که چرخ سرکش کژرو چو بندگان بندد کمر ز منطقه پیش توبر میان. خواجوی کرمانی. رجوع به منطقهالبروج شود. - منطقۀ چرخ، منطقهالبروج: چو جان ز لطف در این کار بر میان بستی کمر ز منطقۀ چرخ بر میان برسان. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 219). رجوع به منطقهالبروج شود. ، (اصطلاح نجوم) دایرۀ عظیمۀ حادث بر سطح کرۀ متحرک بر نفس خود و آن را منطقۀ حرکت کره نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بعد شود. - منطقۀ پروین، کمربند پروین: از آن اشهبان دور میدان... غرق در سر افسار مرصع و زین مغرق، به تعاویذ معنبر چون نسیم نسرین مطیب و به قلاید زرین چون منطقۀ پروین مکوکب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 39). - منطقۀ جبار، نام سه ستاره است که بر کمر صورت جبار واقع است و آن را حمائل و سه مغ نیز نامند. منطقۀ جوزا. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب منطقۀ جوزا شود. - منطقۀ جوزا، سه ستاره است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاق جوزا. منطقه و نطاق صورت جبار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ستارۀ منطیق که اصم از منطق داند به منطقۀ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 144). منطقۀ جوزا بند دولت سازد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 299). پاسبانش اگر خواستی منطقۀ جوزا بگرفتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285). فلک البروج از رشکش به جای منطقۀ جوزا زنار بر میان بستی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 284). - منطقۀ حرکت، این آن دایرۀ بزرگ بود که میان دو قطب باشد که حرکت کرده با ایشان راست بود. وز بهر آن او را منطقه خوانند که جای کمر میانگاه بود. و آن منطقه بر خویشتن گردد و سطح او جز خویشتن رسم نکند. فاما دیگر دایره ها چون کره گردد یا کره را همی رسم کنند یا پاره ای را از او مانندۀ چنبر دف. (التفهیم ص 31). - منطقۀ فلک اعظم، آن را معدل النهار و نطاق فلک اعظم نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به معدل النهار شود. ، نام بیماریی است که چون تاولهای خرد بر اطراف تن پیدا آید دردناک با تبی شدید. نام بثوراتی که بر کمر پیدا شود با تب حاد. نوعی بیماری که تبی تند با بثوری پیرامون کمر آرد. مرضی که گرداگرد کمر آبله کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح جغرافیایی) هر یک از پنج قسمت بزرگ زمین را گویند که واقع شده اند در میان دو قطب و دو دایرۀ قطبی و مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی. از این قرار: منطقۀ محترقه که در وسط آن خط استوا واقعشده، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی و منطقۀ منجمدۀ جنوبی. (ناظم الاطباء). ناحیه ای که از مهمترین مشخصات آن وجود گیاهان مشابه است. ناحیه ای که در آن گونه های خاصی از گیاهان وجود دارد مانند منطقۀ استوایی یا منطقۀ قطبی. (فرهنگ اصطلاحات علمی). چون محور گردش وضعی زمین نسبت به سطح مدار حرکت انتقالی آن (یعنی سطح منطقهالبروج) در حدود 23/5 درجه متمایل است لذا خورشید در تمام سطح کرۀ زمین یکسان نمی تابد و نور و حرارت در نقاط مختلفۀ کرۀ زمین مختلف است. به همین جهت سطح کرۀ زمین را از لحاظ درجۀ حرارت به پنج منطقه تقسیم کرده اند. بنابراین منطقه به بخشهای وسیعی از سطح زمین اطلاق می شود که از لحاظ دریافت نور و حرارت مکتسبه از خورشید متشابه باشند و در عرض مشخص جغرافیایی قرار گرفته باشند و یا به عبارتی دیگر در فاصله بین مدارات مشخص جغرافیایی قرار داشته باشند. مناطق پنجگانه سطح زمین عبارتند از: 1- منطقۀ حاره یا محترقه و آن قسمتی است از سطح زمین که بین مدار رأس السرطان در شمال و مدار رأس الجدی در جنوب خط استوا قرار گرفته و بنابراین خط استوا از وسط آن می گذرد و مقدار حرارت در تمام مدت سال در این منطقه زیاد است. 2- منطقۀ معتدلۀ شمالی که بین مدار رأس السرطان و مدار قطب شمال می باشد. 3- منطقۀ معتدلۀ جنوبی که بین مدار رأس الجدی و مدار قطب جنوب قرینۀ منطقۀ معتدلۀ شمالی در نیمکرۀ جنوبی زمین است. در دو منطقۀ معتدله چون آفتاب عمود نمی تابد حرارت آن هم چندان زیاد نیست و در مواقع مختلف نیز حرارت تغییر می کند و فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) ایجاد می شود. 4- منطقۀ منجمدۀ شمالی یا منطقۀ قطبی شمالی که بین مدار قطب شمال یانقطۀ قطبی در نیمکرۀ شمالی زمین قرار دارد. 5- منطقۀ منجمدۀ جنوبی یا منطقۀ قطبی جنوبی که بین مدار قطب جنوب تا نقطۀ قطبی در نیمکرۀ جنوبی زمین قرار دارد. در دو منطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی در تمام مدت سال اشعۀ آفتاب در حداکثر تمایل می باشد به همین جهت همیشه حرارت خیلی کم و اغلب زمستان و یخبندان دائمی است و تابستان آنها کم و کوتاه است و مدت آن از چند هفته نمی گذرد. و بعلاوه در این دو منطقه نیمی از سال شب و نیمی از سال روز است. (فرهنگ فارسی معین). - منطقۀ استوایی، منطقۀ حاره. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ حاره، منطقۀ استوایی. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ قطبی، نام هر یک از دومنطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی زمین. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ کروی، قسمتی از سطح کره است که بین دو صفحۀ متوازی واقع شده است. مساحت منطقه برابر است با 2nRd که در آن R شعاع کره و d فاصله دو صفحۀ متوازی است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). - منطقۀ محترقه، منطقۀ حاره. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود. - منطقۀ معتدلۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ معتدلۀ شمالی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ مغاکی،منطقۀ شیب داری است که فلات قاره را در بالای آبهای عمیق محدود می کند. این منطقۀ شیب دار بین ناحیه ای است از دریا که عمق آن بین 200 تا 1000 متر قرار دارد. به این منطقه، شیب دریایی یا دامنۀ کرانه ای نیز می گویند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی). - منطقۀ منجمدۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود. - منطقۀ منجمدۀ شمالی. رجوع به منطقه شود
با یکدیگر کاویدن. (مجمل اللغه). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن، دو زن روباروی نشسته گروهۀ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با یکدیگر کاویدن. (مجمل اللغه). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن، دو زن روباروی نشسته گروهۀ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مناطحه. به یکدیگر شاخ زدن، مجازاً زد و خورد. مدافعه: این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11). وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضۀ ملک تفادی نمودند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5). رجوع به مناطحه شود. - مناطحه کردن، مجازاً زد و خورد کردن: با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. (ترجمه تاریخ یمینی)
مناطحه. به یکدیگر شاخ زدن، مجازاً زد و خورد. مدافعه: این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11). وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضۀ ملک تفادی نمودند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5). رجوع به مناطحه شود. - مناطحه کردن، مجازاً زد و خورد کردن: با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. (ترجمه تاریخ یمینی)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کمربند و آنچه بدان میان را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان بند. (آنندراج). کمربند. منطق و در مصباح آمده منطقه همان است که مردم آن را ’حیاصه’ گویند. ج، مناطق. (از اقرب الموارد). از وسایل ملوک و آن چیزی بوده است که بر میان می بستند و در زمان ما حیاصه گویند و آن از وسایل قدیم است و روایت شده که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) منطقه ای داشته است. پادشاهان هنگام بخشیدن خلعت و تشریف به امیران منطقه را بر میان آنان می بستند و آن بر حسب اختلاف مراتب انواع گوناگون داشته است چنانکه بعضی از آنها از طلای مرصع به گوهر بوده است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 127). رجوع به مدخل بعد شود. - منطقه ذات البروج، منطقهالبروج. دایرۀ عظیمۀ فلکی مانند کمربند که در آن دوازده برج واقع شده و چنان به نظر می آید که آفتاب در میان آنها در مدت سال متوالیاً سیر می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به منطقهالبروج شود
کمربند و آنچه بدان میان را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان بند. (آنندراج). کمربند. مِنطَق و در مصباح آمده منطقه همان است که مردم آن را ’حیاصه’ گویند. ج، مناطق. (از اقرب الموارد). از وسایل ملوک و آن چیزی بوده است که بر میان می بستند و در زمان ما حیاصه گویند و آن از وسایل قدیم است و روایت شده که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) منطقه ای داشته است. پادشاهان هنگام بخشیدن خلعت و تشریف به امیران منطقه را بر میان آنان می بستند و آن بر حسب اختلاف مراتب انواع گوناگون داشته است چنانکه بعضی از آنها از طلای مرصع به گوهر بوده است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 127). رجوع به مدخل بعد شود. - منطقه ذات البروج، منطقهالبروج. دایرۀ عظیمۀ فلکی مانند کمربند که در آن دوازده برج واقع شده و چنان به نظر می آید که آفتاب در میان آنها در مدت سال متوالیاً سیر می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به منطقهالبروج شود
گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد) ، کمربسته. (منتهی الارب)
گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد) ، کمربسته. (منتهی الارب)
تأنیث ناطق است. رجوع به ناطق شود، سخنگوی. (منتهی الارب). گوینده. نطق کننده. فرگویا. سخن راننده. متکلم. (ناظم الاطباء) ، قوه ای که بدان شخص تکلم می کند و سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناطقه (نفس یا قوه...) ، قوت انسانی. یکی از قوای ثلاثۀ نفس آدمی است که به عقیدۀ قدماء اطباء معدن آن دماغ (مغز) است و قصد او همه اندر طلب علم و حکمت و صواب فرمودن و از کارهای زشت بازداشتن باشد و این قوت خاصه مردم راست و معدن او دماغ است و شریفترین همه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوه عاقله. قوه ادراک کلیات. جان گویا. نفس گویا. رجوع به نفس ناطقه شود: گفتم که چیست ناطقه را پنج حس او گفتا مراد و ذهن و ذکا فطنت و نظر. ناصرخسرو. در حال چهارم اثر مردمی آمد چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر. ناصرخسرو. هنوز گویندگان هستند اندر عراق که قوت ناطقه مدد ازیشان برد. جمال الدین عبدالرزاق. فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست که نفس ناطقه را قوت بیان ماند. سعدی. زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست. حافظ. ، تهیگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خاصره. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
تأنیث ناطق است. رجوع به ناطق شود، سخنگوی. (منتهی الارب). گوینده. نطق کننده. فرگویا. سخن راننده. متکلم. (ناظم الاطباء) ، قوه ای که بدان شخص تکلم می کند و سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناطقه (نفس یا قوه...) ، قوت انسانی. یکی از قوای ثلاثۀ نفس آدمی است که به عقیدۀ قدماء اطباء معدن آن دماغ (مغز) است و قصد او همه اندر طلب علم و حکمت و صواب فرمودن و از کارهای زشت بازداشتن باشد و این قوت خاصه مردم راست و معدن او دماغ است و شریفترین همه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوه عاقله. قوه ادراک کلیات. جان گویا. نفس گویا. رجوع به نفس ناطقه شود: گفتم که چیست ناطقه را پنج حس او گفتا مراد و ذهن و ذکا فطنت و نظر. ناصرخسرو. در حال چهارم اثر مردمی آمد چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر. ناصرخسرو. هنوز گویندگان هستند اندر عراق که قوت ناطقه مدد ازیشان برد. جمال الدین عبدالرزاق. فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست که نفس ناطقه را قوت بیان ماند. سعدی. زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست. حافظ. ، تهیگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خاصره. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
جمع واژۀ منطق، به معنی میان بند که نطاق باشد. (آنندراج). جمع واژۀ منطق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و ما رصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات. (الجماهر ص 21). همچو میزان دشمن تو باد پیموده ز عمر همچو جوزا ناصحت از زرمناطق ساخته. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 320). ، جمع واژۀ منطقه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منطقه شود
جَمعِ واژۀ مِنطَق، به معنی میان بند که نطاق باشد. (آنندراج). جَمعِ واژۀ منطق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و ما رصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات. (الجماهر ص 21). همچو میزان دشمن تو باد پیموده ز عمر همچو جوزا ناصحت از زرمناطق ساخته. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 320). ، جَمعِ واژۀ منطقه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منطقه شود
منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را} منطقه {گویند
منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را} منطقه {گویند
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)