جدول جو
جدول جو

معنی مناضله - جستجوی لغت در جدول جو

مناضله
(مُ ضَ / ضِ لَ / لِ)
مناضلت. مناضله. رجوع به مدخل های مناضلت و مناضله شود.
- مناضله کردن، مبارزه کردن. مسابقه دادن: مشارالیه هر وقت با صاحب بن عباد مناضله کردی سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283).
، (اصطلاح فقه) مناضله و رمایه و مرامات به معنی تیراندازی به صورت مسابقه است و بعضی مناضله را به معنی محاطه گرفته اند، یعنی کم کردن آنچه که برابر زنند، چنانکه گویند هرکه پنج تیر از بیست تیر زند برنده (سابق) است پس اگر هر دو پنج تیر زنند می اندازند تا بیست کامل شود. مناضله بین دو گروه جائز است که هر گروهی در حکم شخص واحد باشد از حیث اصابت تیربه هدف و عدم اصابت (این نوعی از قرارداد جمعی است). در این صورت تساوی عدد دو گروه شرط نیست. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
مناضله
(عُ)
با یکدیگر تیر انداختن به نبرد. (تاج المصادر بیهقی). تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی. نضال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نبرد کردن در تیراندازی. نضال. نیضال. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مفاضلت و مفاضله شود، از کسی دفع کردن. (تاج المصادر بیهقی). گفتگوی عذر پیش آوردن و دفع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذرخواهی کردن از جانب کسی و دفع کردن از وی. (ناظم الاطباء). حمایت و دفاع کردن از کسی و از جانب او عذرخواهی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مناضله
تیر اندازی، پوزشخواهی نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
تصویری از مناضله
تصویر مناضله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
در تیراندازی مقابله کردن و دفاع کردن، مجادله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنابله
تصویر حنابله
حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
با یکدیگر فرود آمدن در حرب از بهر کارزار. نزال. (تاج المصادر بیهقی). نزال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزال و منازلت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
با کسی تیر انداختن. نصال. (المصادر زوزنی). برابری کردن با کسی در تیراندازی، مجازاً به معنی مسافت آمده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آب پاشیدن با هم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). همدیگر را آب زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ لَ)
تیراندازی کردن به هم و نبرد در تیراندازی. مناضله: تا یک تیر در جعبۀ امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هر تیر نزاع که ما هر دو را در ترکش طبیعت سرکش بود در آن مناضلت به یکدیگر انداختیم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ افست ص 281) ، دفاع. مدافعه: ناصرالدین به ملک نوح نامه بنوشت و در تقریر خیانت ابن عزیز و میل او به جانب ابوعلی و مناضلت از جهت او و اتحاد ایشان... انها کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 170). رجوع به مناضله و مناضله شود
لغت نامه دهخدا
(عَسْوْ)
پای بر جایگاه دست نهادن اسب. (تاج المصادر بیهقی). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی) ، زودزود بردارندۀ قوائم گردیدن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) : ناقل الفرس مناقله و نقالا، زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. (ناظم الاطباء). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عدو و خبب. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقلته الحدیث مناقله، آنچه او می دانست به من گفت. (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. (از اقرب الموارد) ، به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). دست به دست دادن پیالۀ شراب و به همدیگر رسانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ سی ی)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). گام برداشتن بندی و کسی که در قید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا دادن. بخشش کردن. (از ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن یا دست به سوی کسی درازکنان چیزی به او دادن. (از اقرب الموارد) ، آن است که شیخ، کتاب مورد سماع رابه دست خویش به کسی دهد و گوید تو از جانب من اجازۀ روایت مندرجات آن را داری و تنها به دادن کتاب کفایت نکند. (از تعریفات جرجانی). در علم درایه نوعی ازتحمل حدیث است (مقرون به اجازه و غیرمقرون به اجازه) و صور مختلف دارد مانند اینکه شیخ اجازۀ نسخه ای از احادیث مورد روایت خویش را به طالب تحمل حدیث بدهدتا او آنها را روایت کند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی نبردکردن به نبیلی و تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن در تیر انداختن و در فضل و آگاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
با یکدیگر نبرد کردن به فضل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تفاخر کردن در فضل. (از اقرب الموارد). فضال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به فضال شود، به فضل یکی بر دیگری حکم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنادله
تصویر صنادله
جمع صندلانی، دارو سازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوله
تصویر مناوله
مناولت در فارسی: بخشیدن دهشمندی، عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
منازله در فارسی: جنگ پیاده فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضحه
تصویر مناضحه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
((مُ ض یا ضَ لَ))
نبرد کردن با هم، تیر به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره