جدول جو
جدول جو

معنی مناصر - جستجوی لغت در جدول جو

مناصر
(مَ صِ)
جاهای یاری دادن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مناصر
(مُ صِ)
یاری دهنده. اسم فاعل از مناصره. (غیاث) (آنندراج) :
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوشرو پشت همدیگر شدند.
مولوی.
رجوع به مناصره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن، به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافر
تصویر منافر
ناخوشایند، آنچه خوش آیند و دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
عنصرها، اجسام بسیط، کنایه از افراد، آدم ها، عامل ها، کنایه از اصل ها، گوهرها، جمع واژۀ عنصر
عناصر اربعه: عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد، آتش، آخشیجان، چهار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناکر
تصویر مناکر
منکرها، کارها یا رفتارهای ناپسند، بدها و ناشایست ها، نکیرها، زشت ها، نیرومند ها، ناشناس ها، جمع واژۀ منکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منابر
تصویر منابر
منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمع واژۀ منبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
منخرها، بینی ها، سوراخهای بینی، جمع واژۀ منخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصح
تصویر مناصح
نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاصر
تصویر معاصر
هم عصر، هم دوره، هم زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
انحصار یافته، محدود، محصور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصر
تصویر محاصر
در حصار کننده، محاصره کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَ / صِ رَ)
یاریگری مر همدیگر را. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یاری کردن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به مناصرت و مناصر شود
لغت نامه دهخدا
جمع منصب، پایه ها، پایگاهان، رتبه ها، درجه ها، ارباب ها، اصحاب مناصب، درجه داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابر
تصویر منابر
جمع منبر، نه پایگان، بسپایگان، افرازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعصر
تصویر منعصر
افشره افشار ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصر
تصویر مواصر
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
جمع منخر، سوراخ های بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
تک یگانه، دربست، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکر
تصویر مناکر
جمع منکر، ناشناخته ها، زشت ها، ناستوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منائر
تصویر منائر
جمع مناره، گلدسته ها چراغپایه ها جو تره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
نصرت یابنده غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
جمع عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناصح
تصویر مناصح
پند گوی، پندنده، نصیحت کننده، پند دهنده: (... و استرضا جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناطق و مناصح... باتمام رسانید) (مرزبان نامه. . 1317 ص 180)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منظره، چشم اندازها دور نما ها دیده بان ها نگر گوی، همانند هم نما جمع منظر یا مناظر و مرا یا. علمی است که اشیا خارجی مشهود چشم را بر روی یک صفحه یا یک سطح منحنی نمایش می دهد توضیح دانشی است که مبنای آن بر پایه دخول بعد سوم در نقاشی است. بیاری این علم نقاشی توانسته است طبیعت را آن چنانکه در واقع وجود دارد مجسم کند. اساس مناظر و مرایا آنست که هر چه شکل از قسمت مقدم تصویر دورتر باشد کوچکتر خواهد بود. برای این کار در هر تصویر نقطه ای بنام} نقطه نظر {یا} نقطه دید {فرض میشود که اگر از هر قسمت صحنه تصویری بر آن بیفکنیم سایه تصویر صفر میشود. بیاری این علم میتوان بین اشکال و بین اجزای اشکال نیز تناسب ایجاد نمود. مجادله کننده مباحثه کننده، همانند شبیه، جمع مناظرین
فرهنگ لغت هوشیار
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاصر
تصویر معاصر
هم عصر و هم زمانه، جمع معاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصر
تصویر مخاصر
نزدیک ترین راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصر
تصویر محاصر
حصاری کننده کسی را به جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناصر
تصویر خناصر
جمع خنصر، کالوج ها انگشتان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
((تَ صُ))
همدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
((عَ ص))
جمع عنصر
عناصر اربعه: چهار عنصر قدما، آب، باد، خاک و آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاصر
تصویر معاصر
هم روزگار، امروزی، امروزین
فرهنگ واژه فارسی سره