جدول جو
جدول جو

معنی منازلت - جستجوی لغت در جدول جو

منازلت
با هم پیکار کردن، در میدان با حریف جنگیدن
تصویری از منازلت
تصویر منازلت
فرهنگ فارسی عمید
منازلت(مُ زَ / زِ لَ)
جنگیدن. مقاتله. کارزار کردن. کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منازله: مگر از طول ایام و امتداد مقام به ستوه آیند و از آن مقاتلت و منازلت روی بتابند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 350) ، (اصطلاح تصوف) نزول معنی از غیب و آمادگی دل برای قبول آن. (فهرست اصطلاحات و نوادر لغات ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر) : مقام آن بود که بنده به منازلت متحقق گردد بدو، به لونی از طلب و جهد و تکلف. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 91). رجوع به منازلات شود
لغت نامه دهخدا
منازلت
فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
تصویری از منازلت
تصویر منازلت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منزلت
تصویر منزلت
جاه ومقام، قدرومرتبه، رتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازل
تصویر منازل
منزل ها، جاهای فرود آمدن، خانه ها، سرای ها، جمع واژۀ منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
مزاح کردن، شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
در تیراندازی مقابله کردن و دفاع کردن، مجادله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
عطا کردن، بخشش کردن، چیزی به یکدیگر دادن و گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ دَ)
حدیث عشق با زنی کردن. سخن گفتن عاشقانه با زنان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغازله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ لَ)
منزله. مرتبت و مقام و رتبه و حرمت و احترام. (ناظم الاطباء). پایگاه. جایگاه. مکانت. مرتبت. قدر. ارج. شأن. اعتبار. خطر. جاه. حرمت. بزرگی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ایا به مرتبت و قدر و جاه افریدون
ایا به منزلت و نام نیک اسکندر.
فرخی.
درخواست می کند امیرالمؤمنین از خداوند تعالی که صاحب منزلت سازد امام پاک القادر باﷲ را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). اگر همه را توانگر گردانیدی توانستی و لکن دو گروه از آن کرد تا منزلت و شرف بندگان پدید آید. (قابوسنامه چ نفیسی ص 15).
زیر دست لشکری دشمن شناس
کان به جاه و منزلت زین برتر است.
ناصرخسرو.
با همت و محل تو از قدر و منزلت
بگذشت از آنکه شرح توان داد کار ملک.
مسعودسعد.
هست بدان منزلت که مجلس او را
ماه و ستاره سزد نهالی و مسند.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 187).
ای افتخار عالم از اقبال و منزلت
وی در نوال و مکرمت از عالم اختیار.
امیر معزی (ایضاً ص 309).
چون روزگار منزلت بخت او بدید
او راجمال دوده و فخر تبار یافت.
امیر معزی (ایضاً ص 110).
همی ز منزلت و جاه من سخن گویند
به هر کجا که در آفاق مجمعالشعراست.
امیر معزی (ایضاً ص 83).
در اصطناع گاو و افراشتن منزلت او شیر را عاری نمی بینم. (کلیله و دمنه). در انواع علوم به منزلتی رسید که هیچ پادشاه پیش از وی آن مقام را در نتوانست یافت. (کلیله و دمنه) .جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردم دل در پشتیوان پوسیده بسته. (کلیله و دمنه). اتفاق کردند که او را استحقاق و اهلیت این منزلت هست. (کلیله و دمنه).
هستی سزای منزلت هم ابتدا هم آخرت
آری عزیز مملکت هستی تو ملکت را نسب.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 40).
بنمای جمال خویش و بفزای
در منزلت و مقام عاشق.
سنائی (ایضاً ص 458).
روی تو از دل ببرد منزلت و قدر و ناز
موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس.
سنائی (ایضاً ص 447).
ایزد عزّ و علا پادشاه وقت را این منزلت کرامت کرده است... تا بر سنن ملوک ماضیه همی رود. (چهارمقاله ص 6).
چه غم خوری که اگر بدسگال تو به مثل
بر آسمان شود از قدر و منزلت چو قمر.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 198).
با منزلت و رای و کف تو به اضافت
خورشیدسها، چرخ زمین، بحرشمر شد.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 77).
زیرک نیز بر او آفرین خواند و به نوید عواطف و اعلاء جاه و منزلت... استظهار بسیار داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 156). لاجرم بر ارتفاع درجۀ جاه و منزلت ایشان حسد بردی. (مرزبان نامه ایضاً ص 104). بعضی از آن قوم که مرتبت پیشوایی و منزلت مقتدایی داشتند پیش آمدند. (مرزبان نامه ایضاً ص 39). حقیر داشتن فقیر و سرعت غضب و حب منزلت از دیدن نفس است. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 234). چون بدین منزلت برسد ابتدای اتصال بود به عالم اشرف و وصول به مراتب ملائکۀ مقدس. (اخلاق ناصری). اقتدای او به افعال او به حسب منزلت و مرتبت آن کس بود در این احوال. (اخلاق ناصری). هر که بدان منزلت رسید به نهایت مدارج سعادت رسیده باشد. (اخلاق ناصری). پس بندۀ بی بضاعت هر چند خویشتن را منزلت وپایۀ این جرأت نمی دید... در این معنی شروع پیوست. (اخلاق ناصری).
چو در قومی یکی بیدانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مه را.
سعدی.
لکن از جهت رفعت مرتبت و علو منزلت بغایت دور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). فی الجمله هر که خواهد منزلت خود پیش خدای بداند و بشناسد باید که اول منزلت حق را پیش خود اعتبار کند و به مقدار آن منزلت خود را نزدیک او قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 94) .هر که بدین مقام رسید منزلتی یافت که فوق آن منزلتی نبودو کمال این منزلت رسول (ص) را بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 341).
جناب حضرت او را رسد ز رفعت و قدر
سخن ز منزلت اوج لامکان گفتن.
ابن یمین.
در خوشی آن منزلت دارد که دی مه را در او
عقل کارآگاه نشناسد ز فصل نوبهار.
ابن یمین.
- خامل منزلت، دون پایه. وضیع. آنکه در گمنامی بسر برد: مرد هنرمند و با مروت اگرچه خامل منزلت... باشد به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه).
- عالی منزلت، بلندمقام. عالی مقام. بلندپایه. عالی قدر: حضرت عالی منزلت، ممالک مدار. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص 1).
- کیوان منزلت، کنایه از بلندمقام. عالی منزلت: آفتاب رحمت، قمرسریر، کیوان منزلت، مشتری ضمیر. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص 1).
- منزلت دادن، قدر بخشیدن. شأن و اعتبار دادن:
سخا را منزلت دادی سخن را قیمت افزودی
خداوند سخاورزی هنرمند سخن دانی.
امیر معزی (از آنندراج).
- منزلت داشتن، قدر و مقام داشتن. ارج داشتن. لیاقت داشتن:
گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم
باشد که گذر باشد یک روز بر این خاکت.
سعدی.
- منزلت یافتن، دست یافتن به مقام. ارج و اعتبار یافتن: در دین منزلتی شریف یافت. (کلیله و دمنه). تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند... نباشد... این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). هر که بدین مقام رسید منزلتی یافت که... (مصباح الهدایه چ همایی ص 341).
- نازل منزلت، دون مرتبه. دون پایه. آنکه در رتبتی پست قرار دارد: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد اگرچه خامل ذکر و نازل منزلت باشد. (کلیله و دمنه).
، درجه و پایه. (ناظم الاطباء). حد. مرحله: بسیار زر بشد تا کار بدان منزلت رسیده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). چون می بایست که کار این قوم بدین منزلت رسد تدبیر راست چگونه آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). می بینی که کارم به کدام منزلت رسیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593)، مثابه. مثابت: پادشاه مثلاً، منزلت سر دارد و ایشان مثابت تن. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 23).
- به منزلت، بمثابۀ. در حکم . بجای :
اسلام را به منزلت حیدر است
شمشیر او به منزلت ذوالفقار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98).
اگر گوید حرف چیست گوییم که حرف از نام به منزلت نقطه است از خط و مر حرف را معنی نیست. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 9).
مر بیشتر حیوان را، هر یکی را بانگی هست که آن (بانگ) خاصه مر او راست و آن بانگ از او به منزلت نطق است از مردم. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 12). نوشته قولی است که قلم مراو را به منزلت زبان است. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 13). طایفه ای از مشاهیر ایران... به منزلت ساکنان خانه و بطانۀ مجلس بودند. (کلیله و دمنه). اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد به منزلت درویشی باشد... (کلیله و دمنه). غریزه در مردم به منزلت آتش است در چوب. (کلیله و دمنه). خاندان عباسی را چه باک چون پادشاهان روی زمین به مثابت و منزلت لشکرند. (جامعالتواریخ رشیدی).
، نظم. تسلسل. سلسلۀ مراتب.سامان: چون ترتیب و منزلت نبود نظام نبود. (قابوسنامه چ نفیسی ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها. مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها: مقالۀ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است، فصل اول در سبب احتیاج به منازل و... (اخلاق ناصری). آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). بعد از آن به درجۀ اکمال غیر که آن تدبیر امور منازل و مدن باشد برسد. (اخلاق ناصری) ، فرودآمدنگاهها و توقف گاهها. (ناظم الاطباء). منزلهای میان راه. مراحل:
بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل.
منوچهری.
غریب از ماه والاتر نباشد
که روزو شب همی برّد منازل.
منوچهری.
با قاضی بوالحسن پسر قاضی ابوالعباس استقبال رفته بودند بسیار منازل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208).
آخر بکوب روی منازل چو آفتاب
زیرا که منزل تو نتابد مقام تو.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 108).
جرم قمر از فر تو در دادن دارو
چون مجتمعالنوری است در کل منازل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 194).
در منازل از گدایی، حاجیان حج فروش
خیمه های ظالمان را رکن و مشعر کرده اند.
سنائی (ایضاً ص 87).
راهی است بلعجب که در او چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود.
سنائی (ایضاً ص 432).
من در مراحل شیبم و او در منازل شباب. (چهارمقاله ص 24). تا پس از شمردن منازل... رسیدم به شهر ارمنیه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زآنک
هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
بیابانی هائل در طی آن منازل بازپس گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354).
از شکل بروج و از منازل
افتاده سپهر در زلازل.
نظامی.
مدتی دراز منازل و مراحل می نوشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). من از راه دور آمده ام مراحل و منازل نوشته... (مرزبان نامه ایضاً ص 185). از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45). تا نخست راید ایمان در منازل قلوب، اختیار نزول کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 49). چنانکه اشتر به نغمۀحداء بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سر نشاط طی کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 188). آن را از خاور خاشاک شکوک و شبهات رفته و اعلام و منازل آن معین کرده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 53).
بر بیاض چهره دارد مه ز خط او جواز
در سواد شب از آن سوی منازل رهبر است.
ابن یمین.
فلک را چه گیری حساب مدارج
قمر را چه پرسی شمار منازل.
جامی.
- منازل راه، کاروانسراهاو جاهایی که مسافرین در آن، جهت آرام و آسایش فرودمی آیند. (ناظم الاطباء).
- منازل قمر، بیست و هشت منزل است که کرۀ ماه در مدت گردش بر دورۀ کرۀ زمین آنها را طی می کند. (ناظم الاطباء). ابوریحان آرد: منازل قمر کدامند؟ چنانکه منطقهالبروج قسمت کرده شد به دوازده بخش راست، نام هر یکی برج، همچنان نیز قسمت کرده آمد به اندازۀ رفتن ماه هر روزی، چنانکه هر روزی به منزلی از آن فرودآید و عدد این منزلها به نزدیک هندوان بیست و هفت است و نزدیک تازیان بیست و هشت. و چنانکه برجها را از ستارگان ثابته صورتها کردند، همچنان از کواکب ثابته مر منازل قمر را نشانها کردند و چنانکه از پس نقطۀ اعتدال ربیعی نخستین برج حمل است، همچنان نخستین منزل شرطین است... نام منزل دوم بطین... نام سوم منزل. ثریا، ای پروین... منزل چهارم دبران... نام پنجم منزل هقعه... نام منزل ششم هنعه... منزل هفتم ذراع... نام هشتم منزل نثره... نام منزل نهم طرف... نام منزل دهم جبهه... نام منزل یازدهم زبره و نیز خراتین خوانند... منزل دوازدهم صرفه... نام سیزدهم منزل عوا... نام چهاردهم منزل سماک اعزل... نام پانزدهم منزل غفر... منزل شانزدهم زبانی... نام منزل هفدهم اکلیل... نام منزل هژدهم قلب... منزل نوزدهم شوله... بیستم منزل نعایم... نام منزل بیست و یکم بلده... نام بیست و دوم منزل سعد ذابح... نام بیست و سیم منزل سعد بلع... منزل بیست و چهارم سعدالسعود... منزل بیست و پنجم سعدالأخبیه... منزل بیست و ششم فرغ نخستین. نام منزل بیست و هفتم فرغ دوم... نام منزل بیست و هشتم بطن الحوت... و گروهی این منزل بیست و هشتم را رشا نام کردند... (التفهیم صص 112- 113). و رجوع به التفهیم ص 106 و 115 شود.
، مقامات. مدارج. مراتب: پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرمایدکه خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). بدگوهر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارند. (کلیله و دمنه). چه عالمیان در منازل و معارج و...متفاوت قدرند. (سندبادنامه ص 4). بباید دانست که نوع انسان را در قرب به حضرت الهیت منازل و مقامات است. (اخلاق ناصری).
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند.
سعدی (بوستان).
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح تصوف) مراحل سلوک: مجذوب ابتر که هنوز بر دقایق سیر و سلوک و حقایق مقامات و منازل و قواطعو مخاوف وقوف نیافته باشد، هیچ یک هنوز استحقاق منصب شیخوخت ندارند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 108). مثلاً در توبت که اول مقامی است از مقامات سالکان او راقدمگاهی بود که بعد از قطع جمیع منازل و عبور از جملۀ مقامات میسر گردد. (مصباح الهدایه ایضاً صص 378 -379)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ / زِ عَ)
مأخوذ از تازی، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق. ادعا و نزاع. جنگ و جدال سخت. منازعه. (از ناظم الاطباء). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن. خصومت کردن. (از غیاث). منازعه: همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184).
قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 25).
در منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز؟
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 714).
موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 65). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری). از شایبۀ مخالفت و منازعت منزه ماند. (اخلاق ناصری). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. (اخلاق ناصری). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. (گلستان). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. (گلستان). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 37). منازعت و خصومت آغاز نهند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 37). در اواخر چون... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 84). هرکه... به منازعت پیش آید مقهور غلبۀ او گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 139). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21). رجوع به منازعه شود.
- منازعت کردن، نزاع کردن. خصومت کردن. ستیزه کردن. ستیهیدن: وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. (مصباح الهدایه ص 353)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر فرود آمدن در حرب از بهر کارزار. نزال. (تاج المصادر بیهقی). نزال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزال و منازلت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ)
مناوله. مناوله. چیزی به کسی دادن. به یکدیگر تعارف کردن: یک شیشۀ صرف باقی است اگر رغبتی هست تا ساعتی به مناولت آن تزجیۀ روزگار کنیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 84). رجوع به مناوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
جمع واژۀ منازله. رجوع به منازله شود، معانیی که از غیب بر دل نازل شود: بر مترسمان و متشبهان و طایفه ای که از معاملات قوالب به منازلات قلوب نرسیده اند حلال نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 158). تا بدان واسطه مقبول ومنظور دلهای اهل معاملات و منازلات شوند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 157). رجوع به منازلت (اصطلاح تصوف) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ لَ)
تیراندازی کردن به هم و نبرد در تیراندازی. مناضله: تا یک تیر در جعبۀ امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هر تیر نزاع که ما هر دو را در ترکش طبیعت سرکش بود در آن مناضلت به یکدیگر انداختیم. (مرزبان نامه چ قزوینی چ افست ص 281) ، دفاع. مدافعه: ناصرالدین به ملک نوح نامه بنوشت و در تقریر خیانت ابن عزیز و میل او به جانب ابوعلی و مناضلت از جهت او و اتحاد ایشان... انها کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 170). رجوع به مناضله و مناضله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منازعت
تصویر منازعت
نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقلت
تصویر مناقلت
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
منازله در فارسی: جنگ پیاده فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازل
تصویر منازل
جمع منزل، خانه ها، خن ها، سرا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزلت
تصویر منزلت
درجه مرتبه مقام: (هر کس را بحسب حال و در خور قدر و منزلت نوازش می فرمود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 366: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازلت
تصویر مغازلت
عشقبازی کردن معاشقه کردن، عشقبازی: (از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت) (لباب الالباب. نف. 52)، جمع مغازلات
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضلت
تصویر مناضلت
((مُ ض یا ضَ لَ))
نبرد کردن با هم، تیر به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
((مَ زَ))
جمع منزل، مسکن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزلت
تصویر منزلت
((مَ زِ لَ))
مقام، درجه، حرمت، احترام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
((مُ وِ لَ))
عطا کردن، عطا بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازعت
تصویر منازعت
((مُ زِ عَ))
ستیزه کردن، خصومت کردن، نزاع ستیزه، منازعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزلت
تصویر منزلت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منازل
تصویر منازل
خانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
سزا، شکنجه، پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
شان، درجه، رتبه، مقام، مرتبه، مرتبت، حد، محل، پایگاه، جایگاه، پایه، ارزش، اهمیت، اعتبار، ارج، بها، جاه، شان، قدر، قرب، حرمت، آبرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد