جدول جو
جدول جو

معنی منادمه - جستجوی لغت در جدول جو

منادمه
(عَ)
با کسی ندیم کردن. (المصادر زوزنی). با همدیگر به مجلس شراب نشستن و همنشینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانیدن کسی رادر مجلس شراب و همنشینی کردن با او. ندام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منادمت شود
لغت نامه دهخدا
منادمه
منادمت در فارسی: همنشینی هم پیالگی همنشینی کردن، با هم باده گساری کردن، همنشینی، باده گساری با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منادم
تصویر منادم
ندیم، هم صحبت، همدم، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادمت
تصویر منادمت
همنشینی کردن، با یکدیگر به باده گساری نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادمه
تصویر مصادمه
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن، به هم صدمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ شَ)
با هم دم سرد و ناله برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی را خواندن. نداء. (المصادر زوزنی). خواندن و آواز دادن. رجوع به منادات شود، با دیگری نشستن در انجمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، راز را آشکار کردن، پیدا گردیدن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیدن و دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر یکدیگر نیزه زدن. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اطاعت با کسی رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم عشق بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم عشق بازی کردن و مغازله نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ)
هم نشینی. (غیاث). ندیمی و همنشینی و هم سفرگی. (ناظم الاطباء). ندیمی کردن. همدمی. هم پیالگی. حریفی شراب. منادمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : او گفت: در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مؤاکلت و منادمت اختصاص یافته بود... (تاریخ بیهق ص 100). وزیر معلمی استاد آورد و بفرمود تا آداب وزارت و شرایط منادمت... بر وی تلقین کرد. (سندبادنامه ص 332). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 308). به مطالعۀ کتب و منادمت دوات و قلم مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 384). به خدمت سلطان رسید و به معاشرت و منادمت او مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 435). ارباب معنی به منادمت او رغبت نمایند. (گلستان). چون او را... بر بساط قرب و مکالمت و منادمت جای دادند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 296). رجوع به منادمه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به ناز و نعمت پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ناز و نعمت و آسایش پروراندن، در رفاه و آسایش زیستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار گردانیدن. یقال: ناعم حبلک، ای احکمه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
با یکدیگر حدیث کردن به آواز نرم. (تاج المصادر بیهقی). با کسی به صدای آهسته سخن گفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی به خواب نورد کردن و با کسی بخفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به خواب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد کردن با هم در خواب شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را بوییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را بوییدن و به هم نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، سرگوشی گفتن. (ناظم الاطباء). با کسی در گوشی سخن گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ لَ)
نیک قادر ناشدن ستور بر گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ / مِ)
مصادمت. (ناظم الاطباء). کوس. بر هم زدن. (یادداشت مؤلف) ، مدافعه. مزاحمت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصادمت در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
تأنیث نادم است. زن پشیمان. (ناظم الاطباء). ج، نادمات، نوادم. رجوع به نادم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای خواب و خوابگاه. (ناظم الاطباء) ، گلیم که شب پوشند. (مهذب الاسماء). جامۀ خواب و بستر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ خواب و گویند: ’بات فی المنامه’ و آن قطیفه است. (از اقرب الموارد) ، دکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گاهی دکان را منامه گویند و آن دکانی است که در آن خوابند. (از اقرب الموارد). دکان و انبارخانه، اطلس، مخمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
همان قصبۀ بحرین است. (فارسنامۀ ناصری). پایتخت و امیرنشین بحرین در جزیره بحرین که 79100 سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ زَ)
مخالفت کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
حریف شراب، همنشین بزرگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ندیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شاه... گفت: اگر چه ’یهه’ ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
همدیگر کوفتن و بر هم زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر به هم واکوفتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). به یکدیگر واکوفتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منادم
تصویر منادم
همدم همنشین هم پیاله همنشین هم صحبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
منامه در فارسی پایجامه جامه خواب، خوابگاه، گور جای خواب، جامه خواب، قبر گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهدمه
تصویر منهدمه
مونث منهدم
فرهنگ لغت هوشیار
منادات در فارسی: خواندن، آواز دادن، هم نشینی در انجمن، به هم نازیدن، راز باز گفتن، دیدن دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناومه
تصویر مناومه
خوابیدن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
همنشینی کردن، با هم باده گساری کردن، همنشینی، باده گساری با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مصادمه و مصادمت در فارسی: به هم زدن به همم خوردن کوست همکوبش هماسیبی با یکدیگر برخورد کردن بهم صدمه زدن، برخورد تصادم، جمع مصادمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
جمع زندیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منامه
تصویر منامه
((مَ مَ یا مِ))
جای خواب، جامه خواب، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادم
تصویر منادم
((مُ دِ))
همنشین، هم صحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادمت
تصویر منادمت
((مُ دِ مَ))
همنشینی کردن، همدم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره