جدول جو
جدول جو

معنی مناجل - جستجوی لغت در جدول جو

مناجل
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجل به معنی داس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مناجل
جمع منجل، داس ها
تصویری از مناجل
تصویر مناجل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناجی
تصویر مناجی
مناجات کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازل
تصویر منازل
منزل ها، جاهای فرود آمدن، خانه ها، سرای ها، جمع واژۀ منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سناجل
تصویر سناجل
سجنجل ها، آیینه ها، جمع واژۀ سجنجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناخل
تصویر مناخل
منخل ها، غربال ها، پرویزن ها، جمع واژۀ منخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
منجح ها، پیروزمندها، کامیاب ها، جمع واژۀ منجح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجل
تصویر مراجل
مرجل ها، دیگ ها، ظروف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، قدرها، جمع واژۀ مرجل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجب. (اقرب الموارد). رجوع به منجب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجل. دیگها. رجوع به مرجل شود:
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبق ها بر سر سنگین مراجل.
منوچهری.
، جمع واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مرجّل و ممرجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
یاری کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کننده و نزدیک شونده. (ناظم الاطباء) ، حرب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنگ کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناجده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجد شود، جمع واژۀ منجده. (اقرب الموارد). رجوع به منجده شود، جمع واژۀ خلد از غیر لفظ آن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به مناجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج) ، در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع منجح یا منجحه باشد، اما این دو صیغه در کتب لغت که در دسترس ما بود دیده نشد: مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). باری تعالی و تقدس هرچه مصالح احوال و مناجح آمال او در آن است ارزانی دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 105). حق سبحانه تعالی ضامن مناجح آمال و سازندۀ مصالح احوال. (منشآت خاقانی ایضاً ص 133). امیر ناصرالدین همگنان را در کف رعایت خویش گرفت و به مصالح و مناجح همه قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). هیچ چیز از مقدور و میسور در حفظ مصالح و نظم مناجح آن حضرت دریغ نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناجح او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). قبلۀ علم که ارباب حوائج و اصحاب مناجح از هر فج عمیق و از هر دیار جدید و عتیق به جانب او همی به سعی آمدندی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). و قاعده عدل که مناجح خلق ومصالح ملک بر آن مبتنی است خلل پذیرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ترجیح جانب دوستان... بر هرچه مصالح و مناجح آمال و امانی این جهانی است در مذهب فتوت وشریعت کرم واجب است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود، جمع واژۀ منقله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
اسب تیزدو. (ناظم الاطباء) : فرس مناقل و منقال و منقل، اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(غَ جِ)
جمع واژۀ غنجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غنجل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
افشردگیها. (منتهی الارب) (آنندراج). معصره ها و منگنه ها. (ناظم الاطباء). چرخشتها که در آن چیزها بیفشرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ منصل یا منصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به منصل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها. مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها: مقالۀ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است، فصل اول در سبب احتیاج به منازل و... (اخلاق ناصری). آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). بعد از آن به درجۀ اکمال غیر که آن تدبیر امور منازل و مدن باشد برسد. (اخلاق ناصری) ، فرودآمدنگاهها و توقف گاهها. (ناظم الاطباء). منزلهای میان راه. مراحل:
بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل.
منوچهری.
غریب از ماه والاتر نباشد
که روزو شب همی برّد منازل.
منوچهری.
با قاضی بوالحسن پسر قاضی ابوالعباس استقبال رفته بودند بسیار منازل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208).
آخر بکوب روی منازل چو آفتاب
زیرا که منزل تو نتابد مقام تو.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 108).
جرم قمر از فر تو در دادن دارو
چون مجتمعالنوری است در کل منازل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 194).
در منازل از گدایی، حاجیان حج فروش
خیمه های ظالمان را رکن و مشعر کرده اند.
سنائی (ایضاً ص 87).
راهی است بلعجب که در او چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود.
سنائی (ایضاً ص 432).
من در مراحل شیبم و او در منازل شباب. (چهارمقاله ص 24). تا پس از شمردن منازل... رسیدم به شهر ارمنیه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زآنک
هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
بیابانی هائل در طی آن منازل بازپس گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354).
از شکل بروج و از منازل
افتاده سپهر در زلازل.
نظامی.
مدتی دراز منازل و مراحل می نوشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). من از راه دور آمده ام مراحل و منازل نوشته... (مرزبان نامه ایضاً ص 185). از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45). تا نخست راید ایمان در منازل قلوب، اختیار نزول کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 49). چنانکه اشتر به نغمۀحداء بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سر نشاط طی کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 188). آن را از خاور خاشاک شکوک و شبهات رفته و اعلام و منازل آن معین کرده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 53).
بر بیاض چهره دارد مه ز خط او جواز
در سواد شب از آن سوی منازل رهبر است.
ابن یمین.
فلک را چه گیری حساب مدارج
قمر را چه پرسی شمار منازل.
جامی.
- منازل راه، کاروانسراهاو جاهایی که مسافرین در آن، جهت آرام و آسایش فرودمی آیند. (ناظم الاطباء).
- منازل قمر، بیست و هشت منزل است که کرۀ ماه در مدت گردش بر دورۀ کرۀ زمین آنها را طی می کند. (ناظم الاطباء). ابوریحان آرد: منازل قمر کدامند؟ چنانکه منطقهالبروج قسمت کرده شد به دوازده بخش راست، نام هر یکی برج، همچنان نیز قسمت کرده آمد به اندازۀ رفتن ماه هر روزی، چنانکه هر روزی به منزلی از آن فرودآید و عدد این منزلها به نزدیک هندوان بیست و هفت است و نزدیک تازیان بیست و هشت. و چنانکه برجها را از ستارگان ثابته صورتها کردند، همچنان از کواکب ثابته مر منازل قمر را نشانها کردند و چنانکه از پس نقطۀ اعتدال ربیعی نخستین برج حمل است، همچنان نخستین منزل شرطین است... نام منزل دوم بطین... نام سوم منزل. ثریا، ای پروین... منزل چهارم دبران... نام پنجم منزل هقعه... نام منزل ششم هنعه... منزل هفتم ذراع... نام هشتم منزل نثره... نام منزل نهم طرف... نام منزل دهم جبهه... نام منزل یازدهم زبره و نیز خراتین خوانند... منزل دوازدهم صرفه... نام سیزدهم منزل عوا... نام چهاردهم منزل سماک اعزل... نام پانزدهم منزل غفر... منزل شانزدهم زبانی... نام منزل هفدهم اکلیل... نام منزل هژدهم قلب... منزل نوزدهم شوله... بیستم منزل نعایم... نام منزل بیست و یکم بلده... نام بیست و دوم منزل سعد ذابح... نام بیست و سیم منزل سعد بلع... منزل بیست و چهارم سعدالسعود... منزل بیست و پنجم سعدالأخبیه... منزل بیست و ششم فرغ نخستین. نام منزل بیست و هفتم فرغ دوم... نام منزل بیست و هشتم بطن الحوت... و گروهی این منزل بیست و هشتم را رشا نام کردند... (التفهیم صص 112- 113). و رجوع به التفهیم ص 106 و 115 شود.
، مقامات. مدارج. مراتب: پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرمایدکه خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). بدگوهر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارند. (کلیله و دمنه). چه عالمیان در منازل و معارج و...متفاوت قدرند. (سندبادنامه ص 4). بباید دانست که نوع انسان را در قرب به حضرت الهیت منازل و مقامات است. (اخلاق ناصری).
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند.
سعدی (بوستان).
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح تصوف) مراحل سلوک: مجذوب ابتر که هنوز بر دقایق سیر و سلوک و حقایق مقامات و منازل و قواطعو مخاوف وقوف نیافته باشد، هیچ یک هنوز استحقاق منصب شیخوخت ندارند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 108). مثلاً در توبت که اول مقامی است از مقامات سالکان او راقدمگاهی بود که بعد از قطع جمیع منازل و عبور از جملۀ مقامات میسر گردد. (مصباح الهدایه ایضاً صص 378 -379)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
با هم پیکار و نزاع کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با یکدیگر پیکار کننده و نزاع کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تناجل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مندل. (اقرب الموارد). رجوع به مندل شود، جمع واژۀ مندل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
باهم پیکار و نزاع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تناسل. (اقرب الموارد). رجوع به تناسل شود
لغت نامه دهخدا
(حُ جِ)
کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
جمع منجح، کامیابان، کامروایان، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجد
تصویر مناجد
یاریگر، رزمجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
راز و نیاز کننده مناجات کننده راز و نیاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخل
تصویر مناخل
جمع منخل، گر بال ها آرد بیز ها جمع منخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازل
تصویر منازل
جمع منزل، خانه ها، خن ها، سرا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطل
تصویر مناطل
جمع منطله، شیره کشی ها افشردگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
((مُ))
مناجات کننده، راز و نیاز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
((مَ زَ))
جمع منزل، مسکن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
خانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره