جدول جو
جدول جو

معنی مناهل

مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مناهل

مناهل

مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
مناهل
فرهنگ لغت هوشیار

مناهل

مناهل
جَمعِ واژۀ مَنهَل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
لغت نامه دهخدا

مناهج

مناهج
منهج ها، راههای راست، راههای آشکار، راههای پیدا و گشاده، جمعِ واژۀ منهج
مناهج
فرهنگ فارسی عمید

مناهی

مناهی
مَنهیّ ها، کارهایی که در شرع از آن نهی شده، نهی شده ها، جمعِ واژۀ مَنهیّ
مناهی
فرهنگ فارسی عمید

متاهل

متاهل
دارایزن و فرزند یالمند زندار کسی که دارای اهل بیت و عیال است آنکه زن و فرزند دارد: متاهل دو پای خود در بست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه) جمع متاهلین
فرهنگ لغت هوشیار