نام یکی از دهستانهای بخش و قصبۀ خرمشهر شهرستان آبادان است. این ده از یازده قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 6000 تن سکنه دارد. قریۀ کوت ناصر از قراء مهم این دهستان است و قریب 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش و قصبۀ خرمشهر شهرستان آبادان است. این ده از یازده قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 6000 تن سکنه دارد. قریۀ کوت ناصر از قراء مهم این دهستان است و قریب 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32) ، استیجار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجراء. اجره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، محنت و زحمت بدنی، اجرت کار و مواجب. (ناظم الاطباء)
مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32) ، استیجار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجراء. اجره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، محنت و زحمت بدنی، اجرت کار و مواجب. (ناظم الاطباء)
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
تأنیث متدوح. پرشاخ. شاخناک. شاخ آور. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : جالینوس فی کتاب المیامیر، تکون فی منبتها متدوحه علی قدرالقامه تمیل علی الارض میلا کثیراً... (مفردات ابن البیطار، جزء ثالث ص 136)
تأنیث متدوح. پرشاخ. شاخناک. شاخ آور. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : جالینوس فی کتاب المیامیر، تکون فی منبتها متدوحه علی قدرالقامه تمیل علی الارض میلا کثیراً... (مفردات ابن البیطار، جزء ثالث ص 136)
ستوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوده. ستوده. (دهار) ، آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است. مقابل مذموم: در هر زبان به دانش ممدوح در هر دلی به جود محبب. مسعودسعد. همه لطفی و همه همتی و پاک خرد چون تو ممدوحی و من جای دگر، اینت خری. سنائی (دیوان ص 331). ز معشوق نیکو و ممدوح نیک غزلگو شد و مدح خوان عنصری. خاقانی. ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح علم حدیث فقط اشعار به مدح راوی دارد بی آنکه وثاقت یا امامی بودن او را رساند
ستوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوده. ستوده. (دهار) ، آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است. مقابل مذموم: در هر زبان به دانش ممدوح در هر دلی به جود محبب. مسعودسعد. همه لطفی و همه همتی و پاک خرد چون تو ممدوحی و من جای دگر، اینت خری. سنائی (دیوان ص 331). ز معشوق نیکو و ممدوح نیک غزلگو شد و مدح خوان عنصری. خاقانی. ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح علم حدیث فقط اِشعار به مدح راوی دارد بی آنکه وثاقت یا امامی بودن او را رساند