جدول جو
جدول جو

معنی ممتن - جستجوی لغت در جدول جو

ممتن
(مُ تَن ن)
نعمت دهنده. (از منتهی الارب)، سوددهنده: فیکون (الاّملج) دواءً ممتناً للروح. (ابن البیطار از ابن سینا). رجوع به امتنان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممتد
تصویر ممتد
ادامه دار، امتدادیافته، کشیده، دراز، به طور ادامه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
جایز، روا، میسر، آسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتن
تصویر مشتن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، کسی که از امری یا کاری باز ایستد و سرپیچی کند، محال، غیرممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
امتحان کننده، آزمایش کننده، آزماینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
ثابت، برقرار، پابرجا، دارای قدرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتهن
تصویر ممتهن
خوار شده، خوار، پست، ناچیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
امتحان شده، آزموده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَ)
نعت مفعولی از امتناح. (از منتهی الارب). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ نِ)
دهش گیرنده. (از منتهی الارب). آنکه انعام و عطیه می گیرد، آنکه فایده می برد، آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء). روزی دهنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
شیر توانای غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره. (از اقرب الموارد) ، قوی گشته. (ناظم الاطباء). قوی گردنده. (آنندراج) ، شاهق. بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بازداشته. (ناظم الاطباء). بازایستنده. (آنندراج). آنکه از امری بازایستد. امتناع کننده. سرپیچنده. که امتناع کند. که سر باز زند. آبی. سرکش. مستنکف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دشوار و متعذر. (از اقرب الموارد) ، محال. ناممکن و نایاب. (از ناظم الاطباء). نابودنی. ناشدنی. که نتواند بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست دارند. (تاریخ بیهقی ص 68).
گر بگویم قیمت آن ممتنع
هم بسوزم هم بسوزد مستمع.
مولوی.
مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ایشان ممتنع گردد. (گلستان). مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان).
- سهل و ممتنع، شعری که از فرط شیوایی و بلاغت آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت. و رجوع به سهل و ممتنع ذیل سهل شود.
- ممتنعالحصول، دست نایافتنی. محال و ناممکن. (ناظم الاطباء).
- ممتنعالعلاج، چاره ناپذیر. بی علاج. (از ناظم الاطباء).
- ممتنعالوصول، نایاب و چیزی که رسیدن به آن محال بود. (ناظم الاطباء). نارسیدنی.
، در رأیهای پارلمانی و جز آن، کسی که از دادن رای موافق یا مخالف امتناع دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطق، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد. هرگاه ضرورت عدم بواسطۀ غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود. (دستور العلماء، از فرهنگ علوم عقلی). اما ضروری الوجود و یسمی الواجب، او ضروری العدم و یسمی الممتنع. (حکمه الاشراق ص 27).
- ممتنعالوجود، آن است که عدمش ضروری باشد، مقابل ممکن الوجود و واجب الوجود، مانند شریک باری تعالی و تقدس.
- ممتنع بالذات، آنچه به ذات عدم او ضرور باشد. آنچه ذات او مقتضی عدم است. (از تعریفات جرجانی).
- ممتنع بالغیر، آنچه ضرورت عدم او بواسطۀ غیر باشد. (از دستورالعلماء).
، (اصطلاح نحو) نزد نحویان، غیرمنصرف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیب های غیر شود، (اصطلاح بلاغت) نزد بلغا، آن است که ربط چند مصراع طاق چنان کنند که به جهت اتمام آن مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود. مثاله شعر:
دست و دل معشوقه و دست و دل من
آب و گل محبوبه و آب و گل من
این هست مرا تنگ و مر او راست فراخ.
که ابدالدهر چهارم مصراع گفتن ممکن نیست. نه از روی تنگی قافیه و دشواری، بلکه از جهت ارتباط نظم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتن
تصویر منتن
گنده بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار در گیر چغل زرد گوش سر داده به هوش تیز هوشان سر کرده به گوش زرد گوشان (خاقانی تحفه العراقین) در فتنه افکنده. در فتنه اندازنده فتنه انگیز، جمع مفتنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
کشیده شده و دراز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
برخورداری دهنده، آنکه بهره می دهد، آنکه منتفع می گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتهن
تصویر ممتهن
خوار نا چیز خوار گشته خوار کرده، پست ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
پا بر جا شایند شایین شدنی شایا نا ور برقرار شده پا بر جا کرده شده پا بر جا کننده بر قرار دارنده. امکان یابنده میسر، امری یا مفهومی و یا موجودی است که از ذات خود اقتضایی نداشته باشد نه اقتضای وجود و نه عدم شاید بود (لغت بیهقی. پارسی نغز 386) مقابل ممتنع محال. یا ممکن بودن امکان داشتن حاصل شدن: (و چون بنا سبب بر متحرکی و ساکنی بود در آن نیز دو قسم بیش ممکن نبود.) (المعجم. چا. دانشگاه 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتن
تصویر ماتن
مقابل شارح و محشی، نویسنده متن
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
فرهنگ لغت هوشیار
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
آزماینده، آزمایشگر آزموده شده، امتحان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتهن
تصویر ممتهن
((مُ تَ هَ))
خوار کرده، پست، ناچیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
((مُ مَ تِّ))
آن که بهره می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
((مُ تَ دّ))
امتداد یافته، کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
((مُ تَ حَ))
امتحان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
((مُ تَ حِ))
امتحان کننده، آزماینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
((مُ فَ تَّ))
در فتنه افکنده
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ قّ))
مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند)، سرشتن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، سرپیچی کننده، ناممکن، محال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
دنباله دار، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
شدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
آزمونبان
فرهنگ واژه فارسی سره
محال، ناشدنی، ناممکن، امتناع کننده، خودداری کننده
متضاد: ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد