جدول جو
جدول جو

معنی ملککه - جستجوی لغت در جدول جو

ملککه
(مُ لَکْ کَ کَ)
ناقه ملککه، ماده شتر فربه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیکه
تصویر ملیکه
(دخترانه)
نام همسر عمر خطاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
(دخترانه)
همسر پادشاه، شهبانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
پادشاه زن، زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لا ءِ کَ)
ملائکه را چنین نیز نویسند. (از اقرب الموارد). رجوع به ملائکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ)
درشت اندام پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ)
قوت حصول شی ٔ در ذهن و قدرت کردن کاری که متمکن گرددبه طبیعت کسی. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، سرعت ادراک و دریافت و استواری هوش و فراست و قوت حصول چیزی در ذهن. (ناظم الاطباء). در کیفیات نفسانیه آنچه سریعالزوال بود حال گویند و آنچه بطی ءالزوال است ملکه خوانند. (خواجه نصیر طوسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از هیئتی که در جایگاه خود ثابت و راسخ باشد. بعباره اخری، زوال آن هیئت از جایگاه خود دشوار بود و این لفظ در برابر حالت استعمال شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). صفت راسخ در نفس: توضیح آنکه هرگاه به سبب فعلی از افعال هیئتی در نفس پیدا شود این هیئت را کیفیت نفسانی نامند و اگر این کیفیت سریعالزوال باشد آن را حال گویند، اما هرگاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و بطی ٔ الزوال شودملکه و عادت و خلق می گردد. (از تعریفات جرجانی). کیفیت نفسانیۀ راسخه و ابتدای حدوث آن حال است. ج، ملکات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قال الشیخ فی الشفاء، ان الملکه کانت فی ابتداء حدوثها حالاً. (بحر الجواهر). خواجۀ طوسی گوید: ملکه هیأتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی. (فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس) : خسرو اگرچه دانا بود چون سخن پردازی بزرجمهر ملکۀ نفس داشت از او مغلوب آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 3 93). همت بر مطالعه و مذاکرۀ آن گمارد تا آن معانی در دل او رسوخ یابد... و آن عبارات ملکۀ زبان او شود. (المعجم). و رجوع به اسفار ج 1 ص 138 و ج 2 ص 35 و مقولات ارسطو ص 71 وکشاف اصطلاحات الفنون ص 1328 و اخلاق ناصری ص 64 شود.
- ملکه شدن، در یاد ماندن. (ناظم الاطباء). راسخ شدن صفتی در نفس: ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد. (اوصاف الاشراف ص 10).
، در برابر لفظ عدم نیز به کار رود. (کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل عدم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ کَ)
زنی که پادشاه باشد. (ناظم الاطباء). مؤنث ملک. (از محیط المحیط) ، زن پادشاه. مؤنث ملک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ کَ / کِ)
مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد. (ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زن پادشاه. (ناظم الاطباء). زوجه ملک. زن شاه. بانوی شاه:
ذات ملکه است جنت عدن
کس جنت بی گمان ندیده ست.
خاقانی.
چون تو ملکه نبود چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
جمله ملائکه در گوش استوار کرد.
خاقانی.
، قصداز مادر پادشاه است. (قاموس کتاب مقدس) : ملکۀ مادر، مادر شاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملکه سیده والدۀ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6) ، مادر یگانه زنبور عسل یک کندو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ / مَ کَ)
پادشاهی. (دهار). ملک. (المنجد). رجوع به ملکت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ کَ)
دست و پای اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ / مَ کَ)
هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء) : هذا ملکه یمینی، این ملک رقبۀ من است. (منتهی الارب). هو ملکه یمینی، من مالک آن و توانا بر آن هستم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کَ)
نامه. (منتهی الارب) (آنندراج). صحیفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
ملک. (منتهی الارب). تملک و تصرف. ملکیت. (از ناظم الاطباء). ملک. گویند: اقر بالملوکه، ای بالملک. (از اقرب الموارد) ، بندگی. عبودیت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ بَ)
شتر مادۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
ما لفلان مولی ملاکه دون اﷲ، یعنی به جز خدای تعالی مالک او نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ کَ)
ثریده ملبکه، اشکنۀ بسیار آمیخته و نرم. ملبقه. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ملبق و ملبقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کی یَ)
قوه ملکیه، قوه عاقله. قوه ناطقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قوه عاقله ذیل ترکیب های قوه شود
تأنیث ملکی. (اقرب الموارد). رجوع به ملکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کی یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات اﷲ علیهما. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طایفه ای است از نصاری و به علت پیروی از ملک چنین لقبی یافتند. واحد آن ملکی ّ است و عامه ملکی ّ و ملکیّه نامند و آن غالباًبه اتباع کنیسۀ بطرسیۀ روم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ملکان و ملکائیه و ملکانیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
گیاهی که خبازی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از بید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ وَ)
ملکوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملکوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ مَ)
کلیچه به دست باز کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلیچۀ به دست پهن کرده. (ناظم الاطباء) ، خف ملکمه، موزۀ پاره بردوخته. (مهذب الاسماء). و رجوع به ملکّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ شَهْ)
مخفف ملکشاه:
ملکشه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
کنون خاکستر و خاکی است مانده در سپاهانش.
خاقانی.
اتابک است ز بهر نظام گوهر ملک
ملکشهی که مجاهد نظام او زیبد.
خاقانی.
یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم
صد چون ملکشهش گرو آستان شده.
خاقانی.
وآن ملک را که بد ملکشه نام
بود دین پروری چو خواجه نظام.
نظامی (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 32).
و رجوع به ملکشاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
دهی از دهستان حومه بخش لشت نشاست که در شهرستان رشت واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
ملک و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
ملکیت در فارسی: فرشتگی ملکیه در فارسی: نیروی خرد روان گویا مونث ملکی یا قوت (قوه) ملکیه. قوت عاقله نور قدسی نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مشکک: ... ولفظ ابیض بر برف و عاج و آنرا مشککه خوانند. مونث مشکک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محککه
تصویر محککه
محککه در فارسی مونث محکک خارش آور مونث محکک: ادویه محککه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ کِ))
سرعت ادراک و دریافت ذهن، جمع ملکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ))
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
شهبانو
فرهنگ واژه فارسی سره