جدول جو
جدول جو

معنی ملکده - جستجوی لغت در جدول جو

ملکده(مَ کِ)
دهی از دهستان حومه بخش لشت نشاست که در شهرستان رشت واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملکه
تصویر ملکه
(دخترانه)
همسر پادشاه، شهبانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
پادشاه زن، زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میکده
تصویر میکده
میخانه، جای می خوردن، جای باده فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغکده
تصویر مغکده
جایگاه مغان، محل اجتماع مغان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ کی یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات اﷲ علیهما. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طایفه ای است از نصاری و به علت پیروی از ملک چنین لقبی یافتند. واحد آن ملکی ّ است و عامه ملکی ّ و ملکیّه نامند و آن غالباًبه اتباع کنیسۀ بطرسیۀ روم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ملکان و ملکائیه و ملکانیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ کَ)
دست و پای اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ / مَ کَ)
هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء) : هذا ملکه یمینی، این ملک رقبۀ من است. (منتهی الارب). هو ملکه یمینی، من مالک آن و توانا بر آن هستم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
حمله. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
به معنی مطلق است که در مقابل مضاف باشد و از لغات دساتیری است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ بَ)
شتر مادۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ شَهْ)
مخفف ملکشاه:
ملکشه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
کنون خاکستر و خاکی است مانده در سپاهانش.
خاقانی.
اتابک است ز بهر نظام گوهر ملک
ملکشهی که مجاهد نظام او زیبد.
خاقانی.
یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم
صد چون ملکشهش گرو آستان شده.
خاقانی.
وآن ملک را که بد ملکشه نام
بود دین پروری چو خواجه نظام.
نظامی (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 32).
و رجوع به ملکشاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ کَ)
ناقه ملککه، ماده شتر فربه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ مَ)
کلیچه به دست باز کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلیچۀ به دست پهن کرده. (ناظم الاطباء) ، خف ملکمه، موزۀ پاره بردوخته. (مهذب الاسماء). و رجوع به ملکّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ وَ)
ملکوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملکوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کی یَ)
قوه ملکیه، قوه عاقله. قوه ناطقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قوه عاقله ذیل ترکیب های قوه شود
تأنیث ملکی. (اقرب الموارد). رجوع به ملکی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ / دِ)
خانه دل. (ناظم الاطباء). از عالم (از قبیل) میکده و بتکده. (آنندراج) :
ترک دل و جان کردم تا بی دل و جان گردم
یکدل چه محل دارد صد دلکده بایستی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ / دِ)
شرابخانه و میخانه. (ناظم الاطباء). خرابات. خانه خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه. خانه. حانوت. جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف) :
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زندخوان آمد برون.
خاقانی.
هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم.
خاقانی.
ای میزبان میکده ایثار کن به ما
بیغوله ای که از پی غولان رمیده ایم.
خاقانی.
گر مرید صورتی در صومعه زناربند
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش.
سعدی.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی.
حافظ.
بیا که خرقۀ من گرچه وقف میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی.
حافظ.
سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.
حافظ.
، (اصطلاح عرفانی) قدم مناجات را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی، دارای 266 تن سکنه و آب آن از رود قطور است. محصول آن غلات، حبوبات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی جاجیم بافی است. تابستان از راه ارابه رو خوی میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ / مَ کَ)
پادشاهی. (دهار). ملک. (المنجد). رجوع به ملکت شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
مؤنث ماکد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رکیه ماکده، چاه که آبش بر یک قرار باشد و کم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ / دِ)
خانه آتش پرستان را گفته اند. (برهان). مکان آتش پرستان. (آنندراج). آتشکده. (ناظم الاطباء) :
در مغکده گر دفتر مدح توبخواند
بیزار شود هیربد از زند و ز پازند.
امیرمعزی (از آنندراج).
مغکده دید که من ردشدۀ کعبه شدم
کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا.
خاقانی.
، میخانه و شرابخانه را گویند. (برهان). میکده. (ناظم الاطباء) ، در بیت زیر ظاهراً کنایه از دنیاست:
اندر این مغکده چو ابله و مست
پای بازی گرفته ای بر دست.
سنائی (حدیقه الحقیقه ص 362).
و رجوع به معنی دوم مغ سرا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ تا)
دفع کردن از کسی. (تاج المصادر بیهقی). دور کردن و راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به سختی با کسی دشمنی کردن و مخاصمه نمودن. لداد. (از ناظم الاطباء). مخاصمت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
ملک و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن شراب فروشند و شراب نوشند میخانه: چون پیرشدی حافظ، از میکده بیرون آی رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
ملکیت در فارسی: فرشتگی ملکیه در فارسی: نیروی خرد روان گویا مونث ملکی یا قوت (قوه) ملکیه. قوت عاقله نور قدسی نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغکده
تصویر مغکده
محل اجتماع مغان: (اندرین مغکده چو ابله و مست پای بازی گرفته یی بر دست) (حدیقه. مد. 362)، آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکده
تصویر میکده
((مِ کَ دِ))
شراب خانه، می خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغکده
تصویر مغکده
محل اجتماع مغان، آتشکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ کِ))
سرعت ادراک و دریافت ذهن، جمع ملکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ))
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
شهبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد