جدول جو
جدول جو

معنی ملموس - جستجوی لغت در جدول جو

ملموس
لمس شده، بسوده
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
فرهنگ فارسی عمید
ملموس
(مَ)
لمس شده. به دست سوده شده. (از ناظم الاطباء). ببسائیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآنکه را بد ز پیل ملموسش
دست و پای سطبر پر بؤسش
گفت شکلش چنانکه مضبوط است
راست همچون عمود مخروط است.
سنائی.
، اکاف ملموس الاحناء، پالان خراشیده و کجی و بلند آن درست کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پالان درست کرده و کجی و بلندی آن تراشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملموس
لمس شده و بدست سوده شده
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
فرهنگ لغت هوشیار
ملموس
((مَ))
لمس شده، قابل لمس
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
فرهنگ فارسی معین
ملموس
بسودنی
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
فرهنگ واژه فارسی سره
ملموس
بسوده، قابل لمس، لمس کردنی
متضاد: غیرملموس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملموس
ریاکار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملوس
تصویر ملوس
(دخترانه)
قشنگ، ظریف و خوشگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملوس
تصویر ملوس
نرم وقشنگ، زیبا، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبوس
تصویر ملبوس
پوشیده شده، پوشیدنی، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملموح
تصویر ملموح
چیزی یا کسی که دزدیده به آن نگاه کنند، نگریسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
ویژگی پایه ای که در آن فع از فاعلاتن مانده است، ناپدید شده، گم شده، دور شده، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
واحد خلامیس. منه قولهم: رعیت خلموساً. رجوع به خلامیس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) :
الماس قلمتراش و ملماس قلم
انقاس مداد و نام جنسش حبر است.
(نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به گوشۀ چشم نگریسته و دزدیده نگاه شده: آورده اند که مر آن پادشه زاده که ملموح نظر او بود خبر کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سرمه چوب. ج، ملامیل. (مهذب الاسماء). سرمه کش. (منتهی الارب) (آنندراج). میل سرمه کش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرۀ روباه و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قلم آهنی که از آن بر تخته های دفتر نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آهنی که با آن بر صفحات دفتر نویسند. (از اقرب الموارد) ، سوراخ بینی. منخور. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه، گرد فراهم آمده و درهم پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حر ملحوس، کس کم گوشت. (منتهی الارب). کس لاغر و کم گوشت، لیسیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثوب مخموس، جامۀ پنج گزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رمح مخموس، نیزۀ پنج گزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، حبل مخموس، رسن پنج تاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ریسمان پنج تاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمس. رجوع به رمس شود، پوشیده. مکتم (خیر). (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطموث (خاک). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آتش، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، آتشدان، (منتهی الارب) (آنندراج)، گویند موضع آتش، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ وَ / مَ)
پیه خام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پختنی که نپخته باشد و گویند: طعام ملهوج و ملغوس و لحم ملغوس لم ینضج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نابینا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طمیس. (اقرب الموارد). و رجوع به طمیس شود.
- مطموس العین، دجال، بدان جهت که یک چشم را نشان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج).
، ناپدیدشده. (زمخشری). ناپدید. محوشده. ناپیداگشته. مدروس. پاک گردیده (خط و اثر و جز آن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه وقایع و حوادث به مرور شهور و ایام و امتداد دهور و اعوام آن را مدروس و مطموس می گرداند. (جامع التواریخ رشیدی).
چاه ساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک آب شده.
سنائی.
سرمای سخت برخاست و جاده ها مطموس گشت و از سر ضرورت روی از آن نواحی بتافت و به غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349). و به مرو آمد تا به راه بیابان رود و ودیقۀ تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294) ، روشنایی بشده (نجوم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نور افلاک در نهاد قدم
کنی از راه عاشقان مطموس.
سنائی.
، (در اصطلاح عروض) چون فا از فاع لاتن مفروق الوتد منشعب گردد، فع بجای آن نهند و آن جزو را مطموس گویند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام جزیره ای است از جزایر یونان که طین مختوم از آن جزیره آورند. و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث ملموس. ج، ملموسات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملموس و ملموسات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صبی مملوس، کودک خایه کشیده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خایه بیرون کشیده. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آهسته. خفی (آواز). مخفی و پنهان و نهان. (ناظم الاطباء). حرفی که به سستی و آهستگی تلفظ گردد. کلام مهموس، سخن غیر ظاهر و آهسته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهموسه شود
لغت نامه دهخدا
کشیده شده: نگاه، دزدیده نگاه شده، شیدور (منور) کشیده شده (نگاه)، دزدیده نگاه شده، منور
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیده، نابود گم، ناپدید: در سرواد، دور شده محو شده تباه شده، ناپدید شده گم گشته، دور شده، طمس آنست که ازین فاع لاتن بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود فابماند فع بجای آن بنهی و فع چون از این فاع لاتن خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده از بهر آنکه بدین زحاف ازین جزو بیش از اثری نمی ماند
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگ لاروس پارسی تازی گشته دانسته شده در هیچ یک از فرهنگ ها یافته نشد آتش آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموسه
تصویر ملموسه
مونث ملموس، جمع ملموسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبوس
تصویر ملبوس
پوشیده و جامه پوشیده، نهان، پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبوس
تصویر ملبوس
((مَ))
پوشیده شده، پوشاک، هرچیز پوشیدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
((مَ))
محو شده، تباه شده، ناپدید شده، گم گشته، دور شده، در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن» بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع» به جای آن به نهی و «فع» چون از این «فاع لاتن» خیزد آن را
فرهنگ فارسی معین
پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس
فرهنگ واژه مترادف متضاد