جدول جو
جدول جو

معنی مطموس

مطموس
(مَ)
نابینا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طمیس. (اقرب الموارد). و رجوع به طمیس شود.
- مطموس العین، دجال، بدان جهت که یک چشم را نشان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج).
، ناپدیدشده. (زمخشری). ناپدید. محوشده. ناپیداگشته. مدروس. پاک گردیده (خط و اثر و جز آن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه وقایع و حوادث به مرور شهور و ایام و امتداد دهور و اعوام آن را مدروس و مطموس می گرداند. (جامع التواریخ رشیدی).
چاه ساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک آب شده.
سنائی.
سرمای سخت برخاست و جاده ها مطموس گشت و از سر ضرورت روی از آن نواحی بتافت و به غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349). و به مرو آمد تا به راه بیابان رود و ودیقۀ تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294) ، روشنایی بشده (نجوم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نور افلاک در نهاد قدم
کنی از راه عاشقان مطموس.
سنائی.
، (در اصطلاح عروض) چون فا از فاع لاتن مفروق الوتد منشعب گردد، فع بجای آن نهند و آن جزو را مطموس گویند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا