جدول جو
جدول جو

معنی ملقب - جستجوی لغت در جدول جو

ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
فرهنگ فارسی عمید
ملقب(مُ لَقْ قِ)
لقب دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملقب(مُ لَقْ قَ)
لقب نهاده شده. (آنندراج). دارای لقب و دارای پاژنامه. (ناظم الاطباء). لقب دار. بالقب. آنکه لقب دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شکر خادم برنشست و برادر هارون اسماعیل ملقب به خندان در پیش کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700)
لغت نامه دهخدا
ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
فرهنگ لغت هوشیار
ملقب((مُ لَ قَّ))
دارای لقب، لقب دار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقلب
تصویر مقلب
دگرگون کننده، برگرداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه، جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقب
تصویر معقب
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند، مته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَقْ قَ بَ)
تأنیث ملقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملقب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقح
تصویر ملقح
آزموده کار کار آزموده: مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
تلقین کننده، سخن بزبان نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلب
تصویر مقلب
محول، دگرگون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبب
تصویر ملبب
لبالب، پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاب
تصویر ملاب
پارسی تازی گشته ملاب گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
پشتدار فرزند دار، باز ستاننده پس گیرنده، دیر پرداز سپس آینده، سپس اندازنده درنگنده کسی که عقب - یعنی جانشین - داشته باشد بعبارت دیگر آنکه اولاد دارد معقب و آن کس که فرزند ندارد بلاعقب است. آنکه از پس آید پس آینده، آنکه بعقب اندازد درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقب
تصویر متلقب
پاژ نامیافته پاژ نامیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
دارای لقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلقب
تصویر چلقب
چلقد چلته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقبه
تصویر ملقبه
مونث ملقب زنی که دارای لقب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه: دیدگاه دید بانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقب
تصویر معقب
((مُ عَ قَّ))
آن که جانشین و اولاد داشته باشد، مقابل بلاعقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقلب
تصویر مقلب
((مُ قَ لِّ))
برگرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قَّ))
سوراخ کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معقب
تصویر معقب
((مُ عَ قِّ))
آن که از پس آید، پس آینده، درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مِ قَ))
مته و هر چیزی که سوراخ کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قِّ))
سوراخ کننده، جمع مثقبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
((تَ لَ قُّ))
لقب یافتن، دارای لقب گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
((مُ لَ قَ))
تلقین شده، فهمانیده شده
فرهنگ فارسی معین