جدول جو
جدول جو

معنی ملقی

ملقی((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملقی

ملقی

ملقی
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار

ملقی

ملقی
انداخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقیه شود
لغت نامه دهخدا

ملقی

ملقی
مردبسیارخیر و بسیارشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ملقی

ملقی
اندازنده و افکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فلما جاء السحره قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون. (قرآن 80/10). قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین. (قرآن 115/7)
لغت نامه دهخدا

ملقی

ملقی
رجل ملقی، مرد بسیار درافتاده در نیکی و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ملقی

ملقی
انداخته شده و افکنده شده، به نشانه زده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ملقی

ملقی
شعبه سر زهدان. ملقاه. ج، ملاقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جای و مکان. (ناظم الاطباء). جای ملاقات. (از اقرب الموارد) ، جای بز کوهی از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا