جدول جو
جدول جو

معنی معقب

معقب((مُ عَ قَّ))
آن که جانشین و اولاد داشته باشد، مقابل بلاعقب
تصویری از معقب
تصویر معقب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معقب

معقب

معقب
پشتدار فرزند دار، باز ستاننده پس گیرنده، دیر پرداز سپس آینده، سپس اندازنده درنگنده کسی که عقب - یعنی جانشین - داشته باشد بعبارت دیگر آنکه اولاد دارد معقب و آن کس که فرزند ندارد بلاعقب است. آنکه از پس آید پس آینده، آنکه بعقب اندازد درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار

معقب

معقب
معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چادر زنان. (ناظم الاطباء) ، گوشواره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتربان ماهر در شتربانی، آنکه خلیفه کرده باشند او را بعد امام. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که تربیت می شود و مهیا می گردد تا پس از امام خلیفه و وزیر باشد. (ناظم الاطباء). کسی که برای بعد از امام به جانشینی تربیت می گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معقب

معقب
ستاره ای که پس ستاره ای برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره ای که پس از ستاره ای دیگر برمی آید و طلوع می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرزندی که جانشین پدر می گردد. (ناظم الاطباء) ، آنکه درطلب حق خود خصم را تعقیب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معقب

معقب
پس آینده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، در پس افکننده. (غیاث)، کسی که به غزا رود و در همان سال آن را تکرار کند. (از اقرب الموارد)، راد (دد) . (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ردکننده. برگرداننده: اﷲ لامعقب لحکمه، حکم خدای را هیچ بازگرداننده و هیچ نقض کننده ای نیست. (اقرب الموارد)، آنکه درنگی می کند و عقب می اندازد و دیری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

معقب

معقب
هرکه از میخانه برآید سپس درآمدن آن که از وی بزرگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کسی که از میخانه بیرون آید هنگامی که بزرگتر از وی بدانجا وارد شود. (از اقرب الموارد) ، در عقب افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا