جدول جو
جدول جو

معنی ملق - جستجوی لغت در جدول جو

ملق
تملق، چاپلوسی
تصویری از ملق
تصویر ملق
فرهنگ فارسی عمید
ملق
(مَ لِ)
مرد به زبان بخشنده نه به دل. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه به زبان بخشد نه به دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه به زبان چاپلوسی کند و در دل اخلاصی نداشته باشد. (غیاث). چاپلوس. متملق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضعیف. (از اقرب الموارد) ، اسب که به رفتار وی اعتماد نتوان کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب تیز دونده. (منتهی الارب) (آنندراج) : فرس ملق، اسب تیز و تند دونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملق
(عُ)
ستردن. (المصادر زوزنی). محو و پاک کردن. (از منتهی الارب). محو و نابود کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عصا زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج). با چوب دستی زدن. (از ناظم الاطباء). با عصا یا تازیانه زدن. (از اقرب الموارد) ، شستن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ملق الثوب والاناء، شست جامه و ظرف را. (از اقرب الموارد) ، مکیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن بچه شیر مادر را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر خوردن شتر بچه. (تاج المصادربیهقی) ، سخت رفتن و بسیار سیر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، نرم کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن. و گویند: ملقه ملقات، اذا ضربه، زدن خرزمین را با سمهای خود، بیرون ریختن آنچه در دست است و حبس نکردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملق
(مُ لُ)
بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن برمی آید. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ملق
زدن: با دستواره، گادن، شستن جامه، مکیدن شیر، سیراب کردن زمین هموار، سبزه نرم، گیاه زود روی، چاپلوسی، زبانبازی دوستی و مهربانی بدروغ چاپلوسی، زمین هموار، سبزه نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
ملق
((مَ لَ))
دوستی و مهربانی به دروغ و چاپلوسی، زمین هموار، سبزه نرم و نازک
تصویری از ملق
تصویر ملق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملقب
تصویر ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملقلق
تصویر ملقلق
ویژگی سخن مبهم و پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زُ مَ لِ / زُمْ مَ لِ)
آنکه پیش از مجامعت انزال افتدش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمالق. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 6 ص 383 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
سنگ تابان گرد. ج، دمالق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ و حافر دملق و دمالق، املس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ)
مرد چاپلوس، مرد سبک تیززبان، شمشیر تیز
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
زمین هموار بی گیاه. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَلَ)
ابن سمیدع بن صواربن عبدشمس. جد عمالقۀ ثانیه که ملوک حمیر بدانها منسوبند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب). زن گنده پیر کلانسال. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند آن با سین (سملق) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملقمه
تصویر ملقمه
آلیاژ جیوه با فلزات است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقح
تصویر ملقح
آزموده کار کار آزموده: مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقبه
تصویر ملقبه
مونث ملقب زنی که دارای لقب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقحه
تصویر ملقحه
بار دار آبستن بار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
چشم تیز نگاه، سبک جنب، در فارسی: غلنبه (کلمه یا عبارتی دور از فهم که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل به کار برد) تند و تیز که در جایش آرام نگیرد: (طرف ملقلق) (نگاه تند و سبک)، مغلق قلمبه و سلمبه: (همیشه کلمات ملقلق میگوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
تلقین کننده، سخن بزبان نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاط
تصویر ملقاط
خامه کلک، مو چین، تننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاع
تصویر ملقاع
بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقن
تصویر ملقن
((مُ لَ قَ))
تلقین شده، فهمانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقلق
تصویر ملقلق
((مُ لَ لَ))
مضطرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقق
تصویر ملقق
((مُ لَ قِ))
تلقین کننده، فهمانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چرب زبانی، ریاکاری، زبان به مزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دم لابه، مداهنه، موس موس، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد