جدول جو
جدول جو

معنی ملق

ملق
(عُ)
ستردن. (المصادر زوزنی). محو و پاک کردن. (از منتهی الارب). محو و نابود کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عصا زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج). با چوب دستی زدن. (از ناظم الاطباء). با عصا یا تازیانه زدن. (از اقرب الموارد) ، شستن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ملق الثوب والاناء، شست جامه و ظرف را. (از اقرب الموارد) ، مکیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن بچه شیر مادر را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر خوردن شتر بچه. (تاج المصادربیهقی) ، سخت رفتن و بسیار سیر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، نرم کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن. و گویند: ملقه ملقات، اذا ضربه، زدن خرزمین را با سمهای خود، بیرون ریختن آنچه در دست است و حبس نکردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا