جدول جو
جدول جو

معنی ملذه - جستجوی لغت در جدول جو

ملذه(مَ لَذْ ذَ)
واحد ملاذّ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملاذّ شود
لغت نامه دهخدا
ملذه
ورن (شهوت)
تصویری از ملذه
تصویر ملذه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملکه
تصویر ملکه
(دخترانه)
همسر پادشاه، شهبانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلذه
تصویر فلذه
پاره ای از جگر، گوشت، زر یا سیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
پادشاه زن، زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
گیاهی که از آن حصیر سازند و دوخ نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ حَ)
جمع واژۀ ملح. (ناظم الاطباء). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ذَ)
پاره ای از گوشت و جگر و مال و از سیم و زر. ج، افلاذ، فلذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ ذَ)
بهمه قلذه، ستور ریزۀ بسیارقلذ. (منتهی الارب). ستور که بدان قلذ آویخته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به قلذ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِذْ ذَ)
آنان که لذتهای خود را گیرند. (منتهی الارب). مردمی که لذت خویش را گیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَذْ ذَ)
سم تراش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِذْ ذَ)
رجوع به مفذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
ترس و مهابت، برکت، سخن خوش و نمکین. ج، ملح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سفیدی که آمیخته بود با سیاهی. (مهذب الاسماء). سپیدی سیاهی آمیز. (منتهی الارب) (آنندراج). سپیدسیاهی آمیخته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت کبودی و سبزرنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). کبودی سخت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
حرمت و سوگند و ذمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بینهما ملحه،میان آن دو حرمت و سوگند است. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ ملح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحَ)
سخن خوش و نمکین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
خوار شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). خوار گردیدن. (منتهی الارب). ذل. ذلاله. ذله. وتد. (متن اللغه). رجوع به مذلت شود.
- عیرالمذله، میخ. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
لجۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج). لجۀ دریا و میان دریا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ)
اول تاریکی شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَ / ذِ)
ثاهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کده. (صحاح الفرس از یادداشت ایضاً) : ثاهه، ملاذه و بن دندان. (منتهی الارب). و رجوع به ملاز و ملازه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لَ)
ملذ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشت سنگریزه و سراب ناک. ج، ملا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دشت سنگریزه ناک و سراب ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَذْ ذَ)
ارض مرذه، زمینی که بر آن باران نرمه باریده. (از متن اللغه). رجوع به مرذّ و ارذاذ شود
لغت نامه دهخدا
ملعونه در فارسی مونث ملعون گجیته: زن ملعه در فارسی: زر یون پیچ (شقایق پیچ) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
ملک و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
ملمه در فارسی مونث ملم: بد آمد پتیار سختی مونث ملم پیش آمد سخت بلا، جمع ملمات
فرهنگ لغت هوشیار
سخنی نیکو بذله نگهداری، پایندانی، پاره ای نمک، آلوده: آب سخنی نیکو، جمع ملح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملذت
تصویر ملذت
شهوت، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
مذله در فارسی مونث مذل بنگرید به مذل مذلت در فارسی: خواری پستی مونث مذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلذه
تصویر فلذه
پاره ای از جگر یا گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ))
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
((مَ لَ کِ))
سرعت ادراک و دریافت ذهن، جمع ملکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملمه
تصویر ملمه
((مُ لَ مَّ))
سختی ها، پیشآمدهای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملحه
تصویر ملحه
((مُ حَ یا حِ))
سخن نیکو، جمع ملح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
شهبانو
فرهنگ واژه فارسی سره