معنی ملحه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ملحه
ملحه
ملحه
سخنی نیکو بذله نگهداری، پایندانی، پاره ای نمک، آلوده: آب سخنی نیکو، جمع ملح
فرهنگ لغت هوشیار
ملحه
ملحه
جَمعِ واژۀ مِلح. (ناظم الاطباء). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
ملحه
ملحه
حرمت و سوگند و ذمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بینهما ملحه،میان آن دو حرمت و سوگند است. (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ مِلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
ملحه
ملحه
ترس و مهابت، برکت، سخن خوش و نمکین. ج، مُلَح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سفیدی که آمیخته بود با سیاهی. (مهذب الاسماء). سپیدی سیاهی آمیز. (منتهی الارب) (آنندراج). سپیدسیاهی آمیخته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت کبودی و سبزرنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). کبودی سخت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملحه
ملحه
لجۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج). لجۀ دریا و میان دریا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.