جدول جو
جدول جو

معنی ملامح - جستجوی لغت در جدول جو

ملامح
(مَ مِ)
مشابه. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همانندها. مانندها. رجوع به مشابه شود، جمع واژۀ لمحه، به معنی خوبی و حسن روی که آشکار گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه آشکار گردد از خوبیهای چهره و زشتیهای آن. و این کلمه جمع لمحه است از غیر لفظ خودش و گویند: ’فی فلان لمحه من ابیه و ملامح من ابیه’، ای مشابه. (ازاقرب الموارد). چگونگیها در روی، که از حالی از حالات درونی حکایت کند چون آرامش و اندوه و شادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملامح آدمی، محاسن و مساوی او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحم
تصویر ملاحم
ملحمه ها، فتنه ها، شورش ها، جمع واژۀ ملحمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامح
تصویر لامح
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامح
تصویر مسامح
باگذشت، سخاوتمند، بخشنده، آنکه از حق خود یا طلب خود چشم بپوشد، آنکه از جرم و گناه دیگری درگذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، نکوهش، سراکوفت، تفشه، بیغاره، پیغاره، سرزنش، طعنه، بیغار، زاغ پا، سرکوفت، تفش، عتیب، تفشل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ می ی)
رجوع به ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
شتری که از باعث بیماری یا سرما از آب خوردن بازایستاده باشد. یقال: بعیر مقامح وناقه مقامح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شتری که بر آب وارد شود و از بیماری و یا سردی آب از آب خوردن خودداری کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ مطمح. نمایشها و تماشاها و مطمح ها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
بادها که آبستن گرداند درخت را. ملقحه (م ق ح / م ق ح ) یکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ملقحه شود، جمع واژۀ ملقح. (منتهی الارب). گشنها. جمع واژۀ ملقح. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملقح شود، جمع واژۀ ملقحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماده ها که بچه در شکم داشته باشند. جمع واژۀ ملقحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
گرداگرد اندرون دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه گرداگرد دهان است. ملاغم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
گرداگرد دهان و لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملامظ الانسان، آنچه گرداگرد لبهای اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
حمار ملامل، خر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
رسن محکم تافته. (مهذب الاسماء) : حبل ملاحم، رسن سخت تافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
نعت فاعلی از مصدر مسامحه. آشتی کننده و در کاری با کسی آسانی کننده ودیرکننده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مسامحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ ملمس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملمس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سرزنش کردن، سرزنش نکوهش: (عقوبت زلت عتاب باشد عقوبت تقصیر ملامت) (مرزبان نامه. تهران. چا. 117: 1) سرزنش و نکوهش، سرکوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
رسن سخت تافته، جمع ملحمه، شورش ها جنگ های بزرگ جمع ملحمه اخباری که از فتنه های آخر الزمان خبر می دهد، جمع ملحمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطامح
تصویر مطامح
جمع مطمح
فرهنگ لغت هوشیار
سوتک ساده انگار آنکه مسامحه کند سهل انگار: ... واسترضا جوانب از موالف و مجانب... و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده درخشنده تابان: و مخایل نجابت و تباشیرشهامت برجبین او لامح است. درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
آوینش سرزنش پوزش پذیر، ناکس زفت زره پوش سرزنش کردن، سرزنش. ملامت شده ملوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامح
تصویر لامح
((مِ))
درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملام
تصویر ملام
((مُ))
ملامت شده، ملوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
((مَ مَ))
سرزنش کردن، نکوهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاح
تصویر ملاح
((مَ لّ))
کشتی بان، ناخدا، جمع ملاحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاح
تصویر ملاح
ملوان، دریانورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سرزنش، سرکوفت
فرهنگ واژه فارسی سره
بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش، سرزنش کردن
متضاد: ستایش، تمجید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت اهمالگر، تنبل، سهل انگار، کاهل، متهاون، مسامحه گر
متضاد: ساعی، کوشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی