جدول جو
جدول جو

معنی ملاعبت - جستجوی لغت در جدول جو

ملاعبت
بازی کردن با هم، با یکدیگر بازی و شوخی کردن
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
فرهنگ فارسی عمید
ملاعبت(مُ عَ / عِ بَ)
بازی و شوخی. ملاعبه. (ناظم الاطباء). ملاعبه: صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود از ایام صبی... الی یومنا هذا تضاعف یافته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 147). چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم. (گلستان) ، عشقبازی. (ناظم الاطباء) : وقتی هر دو در خلوت خانه عشرت بر تخت شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 248). و رجوع به ملاعبه و ملاعبه شود
لغت نامه دهخدا
ملاعبت
بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی. شوخی و بازی
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعبت((مُ عِ بَ))
شوخی و عشق بازی کردن
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
فرهنگ فارسی معین
ملاعبت
بازی، تجمش، شوخی، عشق بازی، لودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
بازی کننده، شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
چیزی را به کسی پیوستن، همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراعات
تصویر مراعات
رعایت یکدیگر کردن، نگه داشتن و حفظ کردن چیزی، جریان امری را در نظر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاربت
تصویر مقاربت
نزدیکی، دوستی، با هم نزدیکی کردن، جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایمت
تصویر ملایمت
با نرمی رفتار کردن، سازگاری و خوش رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاطمت
تصویر ملاطمت
به یکدیگر سیلی زدن، به هم تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
با کسی رو به رو شدن و یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامست
تصویر ملامست
یکدیگر را لمس کردن، به هم دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاینت
تصویر ملاینت
نرمی و خوش رفتاری کردن، مدارا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
بر عهده گرفتن، همراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
ملعب ها، جاهای بازی، جمع واژۀ ملعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک کردن، یاری کردن، همراهی کردن، موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
شوخی کردن، مزاح کردن، ملاعبه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ بَ /عِ بِ)
با کسی بازی کردن. (غیاث). ملاعبه. رجوع به ملاعبه شود، عشقبازی. (ناظم الاطباء). لاس. لاس زدن. دست بازی. دست بازی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بازی و شوخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاعبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
بازیگر. بازی کننده:
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعب. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها:
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436).
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210).
- ترکته فی ملاعب الجن، او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. (از اقرب الموارد).
- ملاعب الریح، نوردهای باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. (از اقرب الموارد).
، بازیها. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی بازی کردن. لعاب. (تاج المصادربیهقی). با هم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ بَ)
صعوبت. سختی و دشواری. تنگنا وسختی: خود را در معرض متاعبت و مصاعبت آوردن و بلا به مغناطیس به خود کشیدن... کار عاقلان نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 58). و رجوع به صعوبت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصاعبت
تصویر مصاعبت
سختی و دشواری، تنگنا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
مزاح کردن شوخی کردن، مزاح شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعبه و ملاعبت در فارسی: لاس زدن، بازیگوشی، مالشگری (ملاعبت با زنان بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعنت
تصویر ملاعنت
لعن کردن یکدیگر را، لعن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
((مَ عِ))
جمع ملعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقاربت
تصویر مقاربت
هم اغوشی، آمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
بازی، شوخی، سرگرمی، تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، لاس، لاسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد