جدول جو
جدول جو

معنی ملاصقه - جستجوی لغت در جدول جو

ملاصقه
به هم چسبیدن
تصویری از ملاصقه
تصویر ملاصقه
فرهنگ فارسی عمید
ملاصقه
(عَ لَ بَ)
چسبانیدن و پیوسته کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملاصقه
بهم چسبیدن
تصویری از ملاصقه
تصویر ملاصقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
به هم چسبیده، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادقه
تصویر مصادقه
با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقه
تصویر ملاقه
قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
چسبنده، به هم چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ / قِ)
مأخوذ از تازی، چمچه و ملاغه. (ناظم الاطباء). مصحف ملعقه. کفچۀ طعام. قاشق دراز دسته دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاغه و ملعقه شود.
- امثال:
شتر را با ملاقه آب دادن. (امثال و حکم ج 2 ص 1018)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک. (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است. (تاریخ قم ص 43) ، یار و همدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ قَ)
زن تنگ و برچسبیده کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). زنی که کس وی تنگ و گوشت دار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ / صِ قَ)
چسبیدگی و پیوستگی. (ناظم الاطباء). ملاصقه. رجوع به ملاصقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلاسقه
تصویر فلاسقه
جمع فیلسوف، از ریشه یونانی فرزانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
در بندان، در حصار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
از ملعقه کترا آش کترا (گویش گیلکی) قاشقی بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورده داخل ظرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
همچسبان همدوس چسبیده بهم متصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحقه
تصویر ملاحقه
پی گیر داد گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصقت
تصویر ملاصقت
بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ قِ))
گرفته شده از «ملعقه» عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
((مُ ص))
چسبیده به هم، متصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاصقت
تصویر ملاصقت
((مُ صَ قَ))
به هم چسبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد