جدول جو
جدول جو

معنی ملاصق - جستجوی لغت در جدول جو

ملاصق
چسبنده، به هم چسبیده، پیوسته
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
فرهنگ فارسی عمید
ملاصق
(مُ صِ)
متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک. (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است. (تاریخ قم ص 43) ، یار و همدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملاصق
همچسبان همدوس چسبیده بهم متصل
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
فرهنگ لغت هوشیار
ملاصق
((مُ ص))
چسبیده به هم، متصل
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاصقه
تصویر ملاصقه
به هم چسبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاصق
تصویر لاصق
چسبنده، ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پیوسته، چسبانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
به هم چسبیده، متصل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زِ)
لزیق. متصل. (منتهی الارب). و رجوع به لزیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
ابن ملاص، دشنامی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتمی است مر تازیان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ درشت سپید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جاریه ذات شماص و ملاص، دختر نرم اندام شوخ بی باکانه پیش آینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرزه گو را گویند به زبان آذربایجان. (ملحقات لغت فرس اسدی چ اقبال ص 227)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماله و غلتک و هر ابزاری که بدان دیوار و زمین و جز آن را صاف و هموار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
بسیار چاپلوس و چاپلوسی کننده. (ناظم الاطباء). بسیارتملق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
چفسیده. دوسیده. برچسبنده: لخ ّ، لاصق النسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
برچسبیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). برچسبنده و دارای التصاق. (ناظم الاطباء). ملتزق. چسبیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التصاق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فواحش آشکارا محرمات مطاعم اند و ملابس چون ابریشم آزاد بر مردان... و اکل و شرب به اوانی و ملاعق سیمین و زرین... (کشف الاسرار ج 3 ص 598). و رجوع به ملعقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
به هم پیوسته. بهم چسبنده، متلاصقان، در منطق دو امری باشند که یکی از ایشان مماس بر دیگری باشد بر وجهی که منتقل شود به انتقال او. (درهالتاج جملۀ سوم از فن دوم ص 97)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
درچسبنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ / صِ قَ)
چسبیدگی و پیوستگی. (ناظم الاطباء). ملاصقه. رجوع به ملاصقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
چسبانیدن و پیوسته کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاصقه
تصویر ملاصقه
بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصقت
تصویر ملاصقت
بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پسر خوانده چسباننده چسبانده شده پیوسته. چسباننده
فرهنگ لغت هوشیار
بر چسبنده، از پایه های پایین صباحیه اسماعیلیه چسبنده دوسنده، (صباحیه اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه باغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
هم دوسی (دوسیدن الصاق) بهم چسبیدن متصل شدن، چسبیدگی اتصال، جمع تلاصقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
بر چسبنده چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصق
تصویر ملتصق
((مُ تَ ص))
برچسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاصق
تصویر لاصق
((ص))
چسبنده، دوسنده، (صباحیه، اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
((مَ صَ))
چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاصقت
تصویر ملاصقت
((مُ صَ قَ))
به هم چسبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاصق
تصویر تلاصق
((تَ صُ))
به هم چسبیدن، متصل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
((مُ تَ ص))
به هم چسبنده، متصل، جمع متلاصقین
فرهنگ فارسی معین