جدول جو
جدول جو

معنی ملاحف - جستجوی لغت در جدول جو

ملاحف
(مَ حِ)
جمع واژۀ ملحفه. (دهار). جمع واژۀ ملحف و ملحفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملحف و ملحفه شود
لغت نامه دهخدا
ملاحف
جمع ملحف ملحفه، چادر ها بستر آهنگ ها
تصویری از ملاحف
تصویر ملاحف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاحت
تصویر ملاحت
(دخترانه)
حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی می کند، نمکین بودن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملاحم
تصویر ملاحم
ملحمه ها، فتنه ها، شورش ها، جمع واژۀ ملحمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاحف
تصویر سلاحف
لاک پشت ها، حیوانی خزنده، تخم گذار و علف خوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دست ها، پاها و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دست و پای خود را به داخل آن می کشد و پنهان می شود، سنگ پشت، خشک پشت، کاسه پشت، کشف، کشتوک، کشو، باخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
در علم عروض شعری که در آن زحاف واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحت
تصویر ملاحت
زیبا و خوب روی بودن، نمکین بودن، شور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
شغل و عمل ملاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
مصحف ها، نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب ها، قرآنها، جمع واژۀ مصحف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حی ی / مُلْ لا حی ی)
انگور سپید. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از انگور خوب که سپید باشد. (آنندراج) : غراب وار انجیر حلوایی و روباه آسا انگور ملاحی را نیم خوردکنند و بگذارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101).
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی.
تا دررسد این می تو ای عطار
حالی زپی می ملاحی ایم.
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 486).
نقل و شکر و می و صراحی
مفتون ملاحت ملاحی.
محسن تأثیر در صفت اقسام انگورتفت یزد (از آنندراج).
، نوعی از انجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اراک سرخ و سپید و اراک که سپیدی بر سیاهیش باشد. (منتهی الارب). اراک سپید سرخ و اراک سیاه سپید. (ناظم الاطباء). اراکی که در آن سپیدی و سرخی و سپیدی و سیاهی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
شعری که در آن زحاف واقع باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). دارای زحاف، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث). رجوع به زحاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مزحف، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران. مزاحف الحیّات، جای های غیژیدن ماران. مزاحف السحاب، جای های افتادن قطره های باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مصحف (م / م / م ح ) . (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی کراسه ها. جمع واژۀ مصحف. (آنندراج) (غیاث) (دهار). کتابها و کراسه ها، قرآنها:
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این منزلت ازقدر تو می بینم بیش.
سعدی (گلستان).
و رجوع به مصحف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
رسن محکم تافته. (مهذب الاسماء) : حبل ملاحم، رسن سخت تافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
منسوب به ملاح. مربوط به ملاح. و رجوع به ملاح شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
شغل و عمل ملاح: وایشان ملاحی دانستند و در آب بیامدندی به تاختن... (مجمل التواریخ و القصص ص 107). و رجوع به ملاح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
کشتیبانی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتیبانی و ناخدایی و صنعت ملاح. (ناظم الاطباء). صنعت ملاح. (از اقرب الموارد).
- علم الملاحه، علمی است که از کیفیت ساختن کشتیها و چگونگی راندن آن در دریا بحث می کند. این علم متوقف است بر شناسایی سمت دریاها و شهرها و اقالیم و شناسایی ساعات شبانه روز و همچنین شناسایی محل وزش بادها و تندبادها و بادهای ملایم و بادهای باران زا و غیرباران زا. علم میقات و علم هندسه از مبادی آن است. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا حَ)
نمک زار. (مهذب الاسماء). نمکستان. (دهار). نمکستان و شورستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمک زار و شوره زار و جایی که از آنجا نمک آورند. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن نمک فروشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یاری کردن با کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را لازم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). همدیگر را لازم گرفتن و یاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نمکین و شیرین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نمکین و خوب روی گردیدن. ملوحه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شور گردیدن آب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نمکین و شور گردیدن آب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ حِ)
باخه ها. جمع واژۀ سلحفاه. (غیاث) (آنندراج) (دهار) :
سمنزار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاطف
تصویر ملاطف
نیکویی کننده و نرمی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحت
تصویر ملاحت
شور بودن (آب و جز آن) نمکین بودن، نمکین بودن خوبرو بودن: (خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن) (حافظ. 272)، بی نهایتی کمال است که هیچ کس بنهایت او نرسد نمکینی، دلربا بودن، نیکویی و لطافت
فرهنگ لغت هوشیار
رسن سخت تافته، جمع ملحمه، شورش ها جنگ های بزرگ جمع ملحمه اخباری که از فتنه های آخر الزمان خبر می دهد، جمع ملحمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحه
تصویر ملاحه
ملاحت در فارسی: شور مزگی، نمکینی
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
کتابها و کراسه ها، قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزیده بنگرید به زحاف، کارزار دیده، جمع مزحف، غیژگاهان خزیدن جای ها مقاتله شده (تاج العروس)، بحر یار کنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد مانند: مفاعلن از مفاعیلن و فاعلان از فاعلن: درذکر بحور قدیم و حدیث و نقش دائر و تقطیع ابیات سالم و مزاحف آن. توضیح برای فرق آن با منزحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاحف
تصویر سلاحف
جمع سلحفاه، سنگ پشتان جمع سلحفات سنگ پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحفه
تصویر ملاحفه
یاری کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحج
تصویر ملاحج
تنگنا ها راه های کوهستانی پنگان های باد کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحت
تصویر ملاحت
((مَ حَ))
زیبایی، لطافت، نمکین بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
((مَ حِ))
جمع مصحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاحف
تصویر مزاحف
((مُ حَ))
مقاتله شده، بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد
فرهنگ فارسی معین