جدول جو
جدول جو

معنی ملابست - جستجوی لغت در جدول جو

ملابست
بر عهده گرفتن، همراهی
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
فرهنگ فارسی عمید
ملابست
(کَ تَ عَ)
ملابسه. رجوع به ملابسه شود، با همدیگر مشابهت داشتن. (غیاث).
- ادنی ملابست، کوچکترین مناسبت و ارتباط و مشابهت.
، مزاوله. معالجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مروسیدن و کوشیدن و رنج بردن در کاری. عهده دار شدن کاری. پرداختن و اشتغال ورزیدن به امری: من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرت و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بود... که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود. (کلیله چ مینوی ص 16). چه خدمت است که خادم ملابست اشغال آن به حضور تواند کردکه به غیبت هزار چندان نکند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 130). در بدو سلطنت سلطان یمین الدوله هم بر آن قاعده ملابست آن شغل می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 32). طریق آن است که... از حضور استعفا خواهد و حکم او در مباشرت آن کار و ملابست آن مهم مطلق گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 169). مدتی ملابست عمل جوزجان کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 362). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ملابست
در هم آمیختن امور مشتبه کردن، بعهده گرفتن: (چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری بمن بر آمد) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 5)
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
فرهنگ لغت هوشیار
ملابست
((مُ بِ سَ))
درهم آمیختن امور و مشتبه ساختن
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
فرهنگ فارسی معین
ملابست
آمیزش، مخالطت، التباس، مشتبه سازی، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخالست
تصویر مخالست
به شتاب افکندن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
چیزی را به کسی پیوستن، همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
بازی کردن با هم، با یکدیگر بازی و شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثابرت
تصویر مثابرت
پیوسته بر کاری بودن، در کار مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایمت
تصویر ملایمت
با نرمی رفتار کردن، سازگاری و خوش رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاطمت
تصویر ملاطمت
به یکدیگر سیلی زدن، به هم تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
با کسی رو به رو شدن و یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشابهت
تصویر مشابهت
شبیه هم بودن مانند هم شدن، همانندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاینت
تصویر ملاینت
نرمی و خوش رفتاری کردن، مدارا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدالست
تصویر مدالست
فریب دادن، فریفتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
برابر کردن دو چیز با هم، برابر بودن، سازگار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
ملبس ها، پوشیدنی ها، جامه های پوشیدنی، پوشاک ها، جمع واژۀ ملبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاست
تصویر ملاست
نرم شدن، مقابل خشونت، نرمی و همواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامست
تصویر ملامست
یکدیگر را لمس کردن، به هم دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
در هم آمیختن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) : لابسه ملابسه، مخالطه کرد آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانستن آنچه در باطن کسی است. (منتهی الارب) (آنندراج). شناختن باطن کسی. (از ناظم الاطباء). شناختن باطن کسی و آن لازمۀ مخالطه است. (از اقرب الموارد) ، مزاوله. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به همدیگر سائیدن. (غیاث). ملامسه. و رجوع به ملامسه شود، جماع کردن. (غیاث) : یکی غسل جنابت سفاد را از اخامص قدم تا اعالی ساق می شستی یکی مضمضه و استنشاق از رفعحدث ملامست برآوردی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 120)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ ملبس (م ب /م ب ) . (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملبس که به معنی پوشش و لباس است. (غیاث) (آنندراج). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند. (کشف الاسرار ج 3 ص 598). فواحش آشکارا محرمات مطاعم اند و ملابس چون ابریشم آزاد بر مردان... (کشف الاسرارج 3 ص 598). روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 23). طهارت ذیل و نقاوت جیب من از این معانی مقرر و مصور است و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26 و 27). خسرو او را با ساز واهبت و جلال و ابهت در ملابس تمکین و معارض تزیین با خانه فرستاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 115). چون آهو درآید مجالس را در ملابس هیبت و وقار بیند. (مرزبان نامه ایضاً ص 163). چه او را در مآکل و ملابس و همه حالات به علاءالدین مشتبه بایستی زیست. (جهانگشای جوینی).
- ملابس الظلمانیه، مراد علائق جسمانی و مادیات است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
نرمی و صافی وهمواری. (غیاث). مأخوذ از تازی، نرمی و صافی و همواری. ضد خشونت و درشتی. (ناظم الاطباء). ملاسه. نرمی. همواری. لشنی. نسویی. لغزانی. لخشانی. مقابل حرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی. (ناظم الاطباء) ، همراه. قرین. ملازم: شک نیست که شیر به شعار دین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ملوک سباع فضیلت شایع دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 223) ، کوشش کننده و رنج برنده در کاری. عهده دار. متصدی. سرپرست: پدرش در خدمت حسام الدوله تاش، ملابس دیوان رسائل بود... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283). و رجوع به ملابست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
جمع ملبس، پوشش ها جامه ها جمع ملبس پوشاکها لباسها: (روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی) (لباب الالباب. نف. 23) پوشش و لباس، جامه پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاست
تصویر ملاست
نرم شدن مقابل خشونت درشتی، نرمی همواری مقابل خشونت درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامست
تصویر ملامست
لمس کردن یکدیگر را دست مالیدن بهم
فرهنگ لغت هوشیار
ملابسه و ملابست در فارسی: در هم آمیختن کار گمراه کردن، درو ندانی پی بردن به درون، به گردن گرفتن در هم آمیختن امور مشتبه کردن، بعهده گرفتن: (چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری بمن بر آمد) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
((مَ بِ))
جمع ملبس، پوشاک ها و لباس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاست
تصویر ملاست
((مَ سَ))
نرم شدن، مقابل خشونت، درشتی، نرمی، همواری، مقابل خشونت، درشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
همپوشی، هم خوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
پشتکار
فرهنگ واژه فارسی سره
نرمی، همواری
متضاد: درشتی، خشونت، نرم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد