قانون برآرنده و قانون شناس. (غیاث) (آنندراج). قانون آور وقانون گذار. (ناظم الاطباء). واضع قانون. قانون گذار. آیین گر. شارع. صادع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقنن قوانین، برقرارکننده قوانین. (ناظم الاطباء)
قانون برآرنده و قانون شناس. (غیاث) (آنندراج). قانون آور وقانون گذار. (ناظم الاطباء). واضع قانون. قانون گذار. آیین گر. شارع. صادع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقنن قوانین، برقرارکننده قوانین. (ناظم الاطباء)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل ’شاردونره’ فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ و سیاه و زرد و سپید و طول آن دوازده سانتیمتر است. ج، مقانین. و رجوع به دزی ج 2 ص 606 شود
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل ’شاردونره’ فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ و سیاه و زرد و سپید و طول آن دوازده سانتیمتر است. ج، مقانین. و رجوع به دزی ج 2 ص 606 شود
تیزکننده و روشن و تابان کننده کارزار و مانند آن، آراسته کننده و نیکوکننده سخن را، راست کننده نیزه را بسوی کسی. (از منتهی الارب) ، دندانپزشک. دندانساز، سنت گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
تیزکننده و روشن و تابان کننده کارزار و مانند آن، آراسته کننده و نیکوکننده سخن را، راست کننده نیزه را بسوی کسی. (از منتهی الارب) ، دندانپزشک. دندانساز، سنت گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کاریزگر. (دهار). کاریزکننده. (غیاث). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی). دانای مواضع آب در زمین و کننده کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. ابّار. کموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقنی الارض، هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین. (منتهی الارب). هدهد. (ناظم الاطباء)
کاریزگر. (دهار). کاریزکننده. (غیاث). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی). دانای مواضع آب در زمین و کننده کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. اَبّار. کُموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقنی الارض، هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین. (منتهی الارب). هدهد. (ناظم الاطباء)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)